تاریخ چاپ
کتاب «غازها گاز میگيرند» نوشته فريبا مکارمی، نویسنده و دامپزشک از سوی نشر تخت جمشید منتشر شد. این کتاب شامل بخشی از خاطرات 30 ساله این دامپزشک شیرازی است./
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، این کتاب شامل 13 خاطره با نامهایی چون «شیر ماده الاغ»، «بابافانی مرغدار نمونه»، «گليجار زنی پيشگو»، «شترهای خلافکار»، «عشق مادری»، «گاوی در گاوداری نبود»، «گربه ملوس»، «مکارم خوش آمد»، «بز سياه»، «زنی که با گاوها حرف میزد»، «چه پزشک خبرهای»، «تصادفی که جغد را شوم کرد» و «غازها گاز ميگيرند» است.
مکارمی درباره زمان و فضای خاطراتش گفت: سال 61 به دلیل اشتیاق وافر به خدمت کردن، با عنوان مسوول فنی آزمایشگاه میکروبیولوژی در بخش صنایع غذایی مجتمع صنعتی گوشت فارس استخدام شدم. همزمان یک روز در هفته کارشناس اداره دامپزشکی در صدا سیمای مرکز فارس بودم و در ضبط برنامههای «صدای روستا» همکاری داشتم. برای ضبط اين برنامهها به شهرستانهای استان فارس مسافرت میکردم. بیشترین خاطرات کاریام مربوط به همین دوره است.
کتاب «غازها گاز میگیرند» در 101 صفحه با شمارگان یکهزار جلد از سوی نشر تخت جمشید شیراز با قيمت چهار هزار تومان منتشر شد.
گفت و گو با دکتر فریبا مکارمی
گفت و گو با دکتر فریبا مکارمی
دکتر فریبا مکارمی، دامپزشک، استاد دانشگاه و داستان نویس است که به مادرشدنش میبالد. او میگوید که هرگز فرزندآوری مانع پیشرفت و رشدش نبوده، هیچ وقت فکر نکرده دست و بالش را بسته است و با اینکه کارش گاهی بسیار سخت هم میشده و در شرایطی به زایمان گاوها و دامهای بزرگ در روستاهای محروم مشغول بوده است، اما نیمی از روز را در کنار کودکانش به رفتن به کتابفروشی، دیدن تئاتر و نوشتن کتابهایش میگذشته است و سختی و دشواری کار و تلخی گاه بهگاه زندگی را با لذت شیرین مادرانگی تاب میآورده است.
خانم مکارمی، نخستین سوالم این است که در طول مسیر زندگی نسبت به بچهدار شدنتان حس خوشایندی داشتهاید یا خیر؟
راستش را گفته باشم هیچ وقت نه زن بودنم نه مادر بودنم مانعی برای رشد و اعتلای شخصیت و موقعیت شغلیام نشدند. با اینکه شغل دشواری داشتم و در مناطق محروم فعالیت میکردم، زیر رگبار و بوران و فعالیت در دورافتاده ترین روستاها و رسیدگی به دامها میرسیدم اما هیچ وقت مردم دید بدی نسبت به من نداشتند، اینکه حس کنم الزاما چون یک زن یا یک مادرم، نمیتوانم دامپزشک خوبی باشم، یا قادر نیستم هماهنگی ایجاد کنم. همیشه از کارم قدردانی شده، از زندگیام علیرغم همه دشواریهایش لذت بردهام، هرگز بابت مادرانگی کردنهایم از موقعیتهایم دورنماندهام، تلاش مضاعفی کردهام برای اینکه فرصتهایم را به خاطر مادری گم نکنم.
ممکن است در مورد شکل و شمایل ایجاد این هماهنگی مابین دشواریهای شغلی و مادری کردنهایتان توضیح بیشتری بدهید؟
در آن روزهایی که تازه فرزند اولم به دنیا آمده بود هر دو شغل من نیازمند سرکشی به روستاها بود. همزمان با کار تیمارداری از دامها، به مدت دو سال با صدا و سیما همکاری میکردم و برای ضبط برنامهٔ "صدای روستا" به روستاهای دور افتاده میرفتم، به سراغ دامدارها و کشاورزها، گاهی پیش میآمد که رایحه، دخترم را هم با خودم میبردم او بین بزها و بزغالهها بازیگوشی میکرد، اداره دامپزشکی زرقان (شهری در اطراف شیراز) در یک کوچه باریک و خاکی بود، و کار من زایاندن گاوها، سر زدن به واحدهای پرورش شتر در منطقه و درمان بیماری دامهای بزرگ بود، بایستی با دامدارهای محلی سر و کله بزنم یا برای سرکشی به گاوهای باردار یا درمان دامهای مریض زیر باران و رعد و برق و مسیرهای طولانی به دهات اطراف سر میزدم. اما من برای همه اینها برنامه داشتم، مادرانگی حس خوشایندی بود که به من پر و بال میداد تا صبور و مدیر باشم، قبول میکنم برای اینکه بتوانم موقعیت شغلیام را حفظ کنم و هم بتوانم به عنوان یک مادر، پذیرای کودک جدیدم باشم بایستی دشواریهایی را هم تحمل میکردم. از سه ماهگی دخترم را گذاشتم مهدکودک، برخی متعجب بودند که بچه سه ماهه را چطور به مهدکودک میسپاری؟ اما من دخترم را گذاشتم مهدکودک و در تمام این مدت دست از تلاشم در حوزه مسائل شغلی برنداشتم. راستش هیچ تفاوتی مابین خودم و همکارمرد دیگری که کنارم در زمینه دامپزشکی فعالیت میکرد حس نمیکردم. بعد از ساعت کاری مشتاقانه دخترم را از مهدکودک میگرفتم و بقیه روزم را صرف همراهی با دخترم و بعدها پسرم میکردم.
تحت فشار نبودید؟ فکر اینکه فرزندتان آنجاست؟
نمیتوانم بگویم دشوار نبود. شاید این از هنر من هم بود که توانسته بودم این وضعیت را مدیریت کنم. من واقعا از کودکی فرزندانم و از حس خوشایند فرزندآوری لذت بردم و تمام سعیام را کردم تا آنها هم از این روزها لذت ببرند. با همه احوال سنگین بودن روزهای مسئولیت مادری، دلم گاهی هوای آن روزها میکند.
یعنی هیچ جای کار نمیلنگید؟
ببینید. مهم آشتی با شرایط، پذیرش موقعیت و برنامه ریزی است. باور کنید همیشه صبح پیش از همه در محل کارم حاضر میشدم. رایحه را که میسپردم به مهد کودک راهی زرقان میشدم، زرقان ۱۵ کیلومتری شیراز است، تازه آنجا که میرسیدم باید لباسم را عوض میکردم و راهی دامداریها و روستاها میشدم.
شنیدهام در مورد آن روزها و خاطرات دوران کاریتان یک کتاب هم تالیف کردهاید که مورد توجه قرار گرفته است؟
بله کتاب "غازها گاز میگیرند" در مورد خاطرات همان روزهاست روزهایی که من برای ضبط برنامههای رادیویی از تمام شهرستانهای استان فارس بازدید میکردم، برنامهای را پوشش میدادم به نام "صدای روستا" که هر روز ساعت هفت بعد از ظهر از رادیو پخش میشد. وقتی پیش بینی میشد که سفرهای بیرون شهریام ممکن است از مدت زمان خاصی طولانیتر باشد، دخترم را با خودم میبردم. از فرزندآوریام و مادر بودنم علیرغم سختی کارم لذت بردم. زن درونم احساس رضایت میکرد. هیچ وقت به این فکر نکردم که ای کاش کودکم را به دنیا نمیآوردم. مدت زمانی بعد وقتی یک داروخانه دامپزشکی دایر کرده بودم فرزند دومم نیز به دنیا آمد. همزمان با مدیریت داروخانه دامپزشکی عضو هیات علمی دانشگاه آزاد هم بودم، با حس خوشایند زن درونم تمام سعیام را برای رضایت خاطر بچههایم میکرد و تصور نمیکنم برای فرزندانم چیزی کم گذاشته باشم گر چه باید در این مورد از آنها پرس و جو کرد (میخندد).
به خودتان که نگاه میکنید تصور میکنید زن قوی و محکمی بودهاید؟ به نظرتان همه زنها این توانایی را دارند؟
نمیدانم شاید الان که برمی گردم و به پشت سرم را نگاه میکنم خودم هم از آن همه انرژی و توانایی و هماهنگی شگفت زده میشوم ولی آن روزها متوجه آن هماهنگی نبودم فقط اینکه میدانستم دشواریها مانع عشق و علاقهام به مسئله مادرانگیام و پیشبرد کارم نمیشد.
سوالم از شما این است که به نظرتان اگر مایل باشیم فعالیت اجتماعی یا شغلی موفقی داشته باشیم، آیا بچه دار بشویم یا بچه دار نشویم؟
چه ارتباطی با هم دارند؟ من اصلا تصور نمیکنم این دو مقوله با هم تداخلی داشته باشند.
اما برخی خانمهای جوان امروزی میگویند باردارنمی شویم چون بدنمان از ریخت و قیافه میافتد.
من خودم به شخصه این مسئله را تجربه نکردم وزن امروزم با وزن پیش از فرزندآوریام فقط چهار کیلو تفاوت دارد و شاید همان چهار کیلو هم به مسئله افزایش سن و این چیزها برمی گردد. ضمن آنکه مادر بودن دارای پتانسیل غریبی از شادی است که ارزش تغییر و تحولات فیزیکی را هم دارد. مگر همه زنها به خاطر بارداری و بچه دار شدن است که از فرم میافتند و مثلا چاق میشوند؟ خانمهای بسیاری هستند که مادر شدن را تجربه نکردهاند اما پا به سن که گذاشتهاند با اضافه وزن و عدم تناسب و بهم ریختگی بیولوژیکی مواجه شدهاند.
یعنی تربیت کودکانتان در کنار فعالیتهای سخت شغلی برایتان دشوار نبود؟
چرا مگر میشود دشوار نباشد. اما حرف من چیز دیگری است. اگر عاشق مادری کردن باشید و از همان روزها برای خودتان هدف و برنامه داشته باشید و کودکانتان را با یک دیسیپلین و هماهنگی و برنامه ریزی خاصی عادت بدهید، به نوعی هماهنگی میرسید. من آن روزها ساعت شش صبح کودکم را از خواب بیدار میکردم تا در وقت مناسب او را به مهدکودک بسپارم. شاید به اعتقاد برخی این کار ظالمانهای بوده باشد، اما دخترم را عادت داده بودم که سر شب و به حد کافی بخوابد. او به این مسئله از کودکی عادت داشت به کار و برنامهٔ من عادت کرده بود و برایش ناخوشایند نبود. همیشه برای یک مادر راهی هست تا بهترین شرایط را برای خودش و فرزندانش فراهم کند. اواخر جنگ ایران و عراق مهدکودکها بسته شدند. بمبارانها شدیدتر شده بود و مسلما گاوها هم خیال نزاییدن نداشتند، پس من نمیتوانستم کارم را تعطیل کنم برای همین هم در طول آن مدت زمان بحرانی، از مادرم کمک گرفتم. همیشه راه حلی برای دور زدن محدودیتها داشتم. همان روزها به کارهای جانبیام هم میرسیدم. به علاقههای فردیام، به دکوراسیون خانه و منزل و خیاطی و گلدوزی و از آن قبیل دلمشغولیهایی که آن روزها داشتم، هم می رسیدم، بسیاری از لباسهای کودکانم را خودم میدوختم همزمان مقالات علمیام را در حوزه شغلیام مینوشتم و مطالعه هم میکردم. باید بگویم هرگز زن بودنم مانع از حضورم در کوران زندگی و اجتماع نشده است.
* کتاب غازها گاز میگیرند مجموعهٔ خاطرات دکتر فریبا مکارمی، دامپزشکی است که فعاليتهای سی سالهاش را به زبانی ساده و شیرین بیان کرده است. او در این کتاب شرح میدهد که دربازدیدهایش ازشهرها و روستاهای دورافتاده چگونه توانسته با مشکلات زندگی مقابله کند، با بیماریهای دامی در روستاها بجنگد و از مادر بودنش لذت ببرد.