تاریخ چاپ
متن سخنراني حسن مکارمی در كنفرانس بروكسل 6 ژوئن 2009
برخورد فعال با انتخابات همراه با آموزش، افشاگري و استفاده از هر موقعيت حتي يك قدم، حتي يك كلمه
از سه زاويه به اين روز نگاه ميكنیم:
Iـ رأيگيري و انتخابات درابعاد حقوقي، فرهنگي، رواني، اجتماعي و سياسي.
II ـ انعكاس جهاني شركت در يك رأيگيري.
IIIـ چرا با اينهمه براي خود و نسلهاي آينده ميبايست با رأيگيري برخوردي فعال داشت آنهم در مسير افشاگرانة آن.
در اين برخورد تلاش بر آنست كه با كمي دورانديشي، از بحثهاي تكراري و قالبي موجود فراتر رويم و پديدة رأيگيري روز 22 خرداد امسال را در قالب حركت اجتماعي ـ سياسي مردم ايران، دست كم در صد سالة اخير بنگريم.
I ـ رأيگيري و انتخابات الف: بعد حقوقي:
آنچه انتخابات را از نمايش رأيگيري متمايز ميكند به پنج اصل اساسي، لازم و كافي يك انتخابات مربوط ميشود (چه انتخابات ناسالم، نادرست، ناكامل...، را نميتوان انتخابات ناميد. انتخابات يا به پنج اصل اساسي خود پايبند است و يا انتخابات نيست و در نهايت نوعي رأيگيري است.)
اين پنج اصل بطور فشرده ولي كامل در ماده 25 ميثاق بينالمللي حقوق مدني و سياسي آورده شده است:
«هر شهروندي حق و امكان اين را دارد كه بدون محدوديت در انتخابات ادواري و بيطرف كه بر اساس آراي عمومي مساوي و محض انجام ميشود و تضمينكنندة آزادي بيان انتخابكنندگان ميباشد رأي بدهد يا انتخاب شود.»
اصل اول: آزادي انتخاب شدن و اعلام نامزدي كردن: كافي است اين عبارت از اعلاميه مشترك جامعه دفاع از حقوق بشر در ايران و فدراسيون بينالمللي جامعههاي حقوق بشر بتاريخ 29 مه 2009 را دوباره با هم بخوانيم: «در حقيقت از ميان 300 كانديدايي كه آمادگي خود را براي شركت در انتخابات رياست جمهوري اعلام كرده بودند تنها 4 نفر از سوي شوراي نگهبان تائيد صلاحيت شدند. شوراي نگهبان نهادي است كه اعضاي آن بدون انتخابات و مستقيماً از سوي رهبر تعيين ميشوند. در آخرين انتخابات رياست جمهوري در سال 2005، بيش از 1000 نفر براي انتخابات رياست جمهوري شركت كرده بودند كه از آن تعداد تنها 6 نفر تائيد صلاحيت شدند.»
اصل دوم:ایجاد فرصت و امكان تبادل نظر و دريافت نظريات انتخابكنندگان و انتقال برنامهها و نظرات نمايندگان. با توجه به پيچيدگي و ابعاد گوناگون يك برنامه چهار ساله براي كشوري چون ايران كه چه در منطقة خاورميانه و چه در جهان به گونهاي در تمام ابعاد و معضلات امروز درگير است، اين پيامرساني، پيامگيري نميتواند در چند روز و چند هفته آنهم بدون واسطه صورت گيرد. تشكيل انجمنها و احزاب و گروههاي فكري كه در اختيار احزاب و انجمنها و گروهها و مناطق گوناگون قرار ميگيرد، تنها امكاني است كه از آن طريق در طولاني مدت هر شهروندي ميتواند بطور كامل از برنامههاي نامزديهاي انتخاباتي مطلع شود و نيز نظر و نيازهاي خود را به اين نامزدها برساند.
ميدانيم كه هيچكدام اين روشها در رأيگيري 22 خرداد حضور ندارند. سيستم انترنتي بسيار محدود است، چه از نظر تعداد افرادي كه به آن دسترسي ميتوانند بيابند، و چه از نظر محدوديتهاي بستن سايتها. كليه وسائل ارتباط جمعي، راديو و تلويزيون در اختيار دولت است و رؤساي آن مستقيماً بر اساس قانون اساسي توسط رهبر انتخاب ميشود. و بالاخره مشكل بزرگ آزادي و امنيت حرفهاي خبرنگاران و روزنامهنگاران را به راحتي ميتوان با مراجعه به اعلاميههاي خبرنگاران بدون مرز مطالعه كرد.
اصل سوم: در اختيار داشتن امكان مساوي تبادل نظر و دريافت نظريات براي هر شهروند چه نامزد انتخابات چه انتخابكننده، بدون بحث بيشتر كافي است به مجموعة منسجم و همبند، «سپاه ـ بسيج ـ مساجد ـ حوزهها» در سطح كشور تا دور افتادهترين روستاها توجه كنيم تا دريابيم كه چگونه نامزديهائي كه از حمايت اين شبكه همبند «چهارپائي» برخوردار است، همه امكانات نظررساني را به خود اختصاص خواهد داد.
اصل چهارم: عدم امكان شرکت در رأيگيري بیش از یک بار براي افراد، كه اينهم تنها با برگزاري رأيگيري از طريق احداث ليستهاي انتخاباتي است كه هر فرد تنها در حوزة مربوط به خود بتواند رأي بدهد و آنهم يكبار. در غير اينصورت، بهيچ گونه ضمانتي بر عدم تقلب و سوءاستفاده نخواهد بود.
اصل پنجم: هر انتخابات، نيازمند مرجعي مستقل و بيطرف است كه به شكايات رسيدگي كند چه در سطح ملي و چه در سطح بينالمللي. در سطح بينالمللي بديهي است چون چنين درخواستي از طرف دولت ايران صورت نگرفته است این امر ممکن نیست و در مورد مرجع باصلاحيت و بيطرف داخلي از يكسو، رياست قوة قضائيه مستقيماً منتصب رهبري است و سازمانهائي چون «هيئت نظارت بر انتخابات سالم» كه توسط خانم عبادي برندة جايزه صلح و رئيس كانون وکلای مدافع حقوق بشر با حضور شخصيتهاي اجتماعي و سياسي سالم و سرشناس تشكيل شده است عملاً با تعطيل و مهر و موم كردن كانون، (در اسفند ماه سال گذشته) نميتواند فعال باشد. (مقالة لوموند ماه مه 2009 پاريس).
I ـ رأيگيري و انتخابات ـ ب: بعد فرهنگي و رواني:
رابطهاي است بسيار تنگا تنگ ميان اصول لائيسيته، جدائي دين از دولت برپائي شرايط عيني و پايهاي رعايت مفاد اعلاميه جهاني حقوق بشر و برپائي يك انتخابات به معني واقعي آن. اين سه چون سه حلقة درهماند كه هر يك دو ديگر را نگه ميدارد و مانع جدائي آنها از هم ميشود. بگونهاي كه اين سه حلقه درهم فرو رفته، هر كدام واسطة برپائي دو ديگرياند.
برپائي حكومت لائيك نياز به برپائي مفهوم جامع دولت ـ ملت است. حضور دولت ـ ملت نيز تابع شرايط ويژة فرهنگي ـ رواني شهروندان است. در سيستمهاي انتخاباتي، هنگاميكه به مقوله «رياست جمهوري» ميرسيم، بايد متوجه بود كه رئيس جمهور نماينده و نماد حضور يك «دولت ـ ملت» است. انتخاب رئيس جمهور نيازمند آنست كه شهروندان از پيش در حوزة رواني ـ فرهنگي مفهوم حضور در كشور را عميقاً در وجود و با تماميت خويش يافته باشند. مراد از رئيس جمهور، فردي است كه بتواند حلقة رابط شهرونداني باشد كه تك ـ تك، در فرديت خويش به حقوق خود واقف باشند و هر كدام عميقاً بدانند كه تنها از راه پذيرش ديگري چون شهروند است كه حقوق شهروندي خويش را ميتوانند ادعا و كسب كنند. لذا بحث اساسي رابطة مفهوم ملت ـ دولت ـ كشور و موقعيت ـ رواني فرهنگي شهروندان ايراني مطرح است.
بازنگري كوتاهي به سه مفهوم، لائيسيته، ملت و قوم از زاويه روانكاوي باليني.
در نخستين نگاه به چالش ملت و قوم، دوگانگي ريشهائي نمايان ميشود. كه بسادگي نميتوان از سر آن گذشت. نهاد ملت با مرزهاي جغرافيائي ويژه، دولت، ارتش، واحد پول، حاكميت ملي، پذيرفته شدن بوسيلة همسايگان و جامعة بينالملل چون يك دولت ـ ملت، امكان داد و ستد با دگر ملتها و دولتهاي جهان، يك كل جداناشدني را ميسازد، چون مجموعهاي از شهروندان با همان دقت تعريف مجموعه در دانش رياضي« Ensemble ».
ملت: مجموعهاي از شهروندان
به گونهاي شهروند نيز خود را در اين داد و ستد متقابل با مفهوم ملت، شهروند ملي مييابد. اين واحد كلي با همگي عناصر تشكيلدهندة آن چنان درهم ادغام شدهاند كه تفكيك آنها، ضرورت وجودي هر عنصر را بيمعني ميسازد. ملت بدون دولت، دولت بدون محدودة جغرافيائي و اين همه بدون رابطه با دگر دولتها و ملتها عملي نيست.
قوم را رابطة فرهنگي، و پيوستگي اين رابطه در طول زمان تعريف ميكند. زبان، آداب و رسوم، چگونگي اين رابطه با ديگري، رابطه با پيرامون خود و محيط جغرافيائي، تعبير تاريخي حضور انسان در جهان، شكلگيري زبان، تأثير و تأثر اين زبان در زبانها و فرهنگهاي مجاور، ساختار بنياني يك قوم را ميسازد. اسطورهها، قصهها، ضربالمثلها، مَثَلها، گويشهاي كوچه و بازار، مراسم گوناگونِ اجتماعي، عزا، عروسي، تولد، مجموعة سنتهاي اجرائي، انديشهاي و زباني كه زندگي هر روزه را رنگ و جلا و معني ميدهد. پيوستگي اين مجموعه، سپر پيچيده تكوين اينان و تناسب و هماهنگي اين عناصر قومي با يكديگر از سوئي و با طبيعت پيرامون و دگر اقوام از سوي ديگر، آنهم در طول هزاران سال، قوم را يك دست ساخته و آن را چون سنگ كف رودخانه در اثر عبور صدها هزار سال آب جاري صيقل داده و همگون ميسازد.
فرد در قوم حضور اجتماعي خويش را مييابد و با زبان قومي يا زبان مادري حضور انساني خود را.
در رابطة يك فرد با ابعاد شهروندي ملي و شهروندي قومي خويش، تا آنجا كه اين دو عامل اجتماعي: قومي و ملي همسوي حركت ميكنند نه تنها تناقضي پيشبيني نميتوان كرد، بلكه هر پديده، دگر پديده را جلا ميدهد. اگر مجموعة طبيعي يك قوم در دائره طبيعي يك ملت قرار گيرند، طرح سئوال رابطة ملت اساساً بيهوده است، چه زبان رسمي ملي همان زبان طبيعي قومي خواهد بود و حقوق مدني ملي بر پايه حقوق مدني قومي ميتواند، پايهگذاري گردد. اعياد ملي و قومي با تفاوت مختصري و بدون تناقض يكي خواهند بود. در اين جا بتدريج و در طول زمان ارزشهاي ملي در داد و ستد بين ملت با ديگر ملل و دول در مقابل ارزشهاي قومي پررنگتر خواهند شد و اين پديده به پررنگتر شدن نقش شهروند منطقهاي، قارهاي يا جهاني خواهد انجاميد.
پيچيدگي از آنجا آغاز ميگردد كه حوزة ملت و قوم كاملاً بر يكديگر استوار نگردند، قوم در چند ملت پخش گردد و ملت مجموعهاي از پارههاي اقوام باشد. در اين ميان عامل سوم چون دين و مذهب هم ميتواند خود را نشان دهد. بگونهاي كه اقوام فوق، مذاهب و اديان گوناگوني داشته باشند. دين گاه ميتواند در مرزهاي يك ملت مستقر شود. مثال بارز در اين مورد را ميتوان كشور يونان دانست كه در آن جنبة قومي، ملي، مذهبي (ارتدكس)، زباني، فرهنگي و جغرافيائي ـ تاريخي همآهنگاند.
اگر عامل سوم، مذهب را به كشور خودمان ايران بياوريم، شاهد آن خواهيم بود كه مناطق قومي چون آذربايجان ايران در زبان و فرهنگ قومي خويش با مناطق ديگر اختلاف دارد ولي در مذهب شيعه اثني عشري با مناطق فارسنشين (عمده مناطق) مشترك است، در حاليكه اقوام كرد و بلوچ و تركمن، هم در زبان و فرهنگ و مذهب (اهل تسنن) با مناطق فارسنشين اختلاف دارند.
جداي سه عامل، قوم، ملت، مذهب، ميتوان به عامل ديگري چون «چتر نگاه تاريخي ـ طبقاتي» يا «ژئوپليتيكي» توجه كرد. مثال اتحاد جماهير شوروي كه چتر نگاه تاريخي ـ طبقاتي، چون فرا چتري، چترهاي قومي، ملي و مذهبي را ميپوشاند.
گونه ديگر، چتر اتحاديه اروپا كه چترهاي مذهبي، ملي، قومي را به زير چتر ژئوپليتيكي، اقتصادي، سياسي خود ميبرد. همانگونه كه شاهد هستيم مسئله قومي چون «باسك» اسپانيا و «باسك» اروپا با باز شدن مرزها و منطقهاي شدن اروپا در آيندهاي دور بسيار كم رنگ خواهد شد.
امروزه از سوئي ديگر شاهد آن هستيم كه در عرصة جهاني تلاشهائي جهت غالبسازي چتر مذهبي صورت ميگيرد، به گونهاي كه چترهاي ديگر را در خود حل كند و رنگ ملي و قومي را در مقابل رنگ مذهبي پاك سازد. اين تلاش ويژهاي از شاخة شيعه اثني عشري است كه در طول 5 سدة گذشته، خط تشكيل «امت شيعه» را نسل به نسل تا به امروز كشانده است و هلال، شيعيان، لبنان، عراق، ايران... را ترسيم ميكند.
***
اما انتخاب چتري غالب و بيگانه، در جوامعي كه مجموعههاي ملي، قومي و مذهبي با هم متنافرند مشكلات ريشهاي و بنياني بوجود خواهد آورد كه شاخههاي خود را تا ژرف زندگي هر روزه و ابعاد فرهنگي ـ اقتصادي ـ سياسي از سوئي و روابط بين اقوام و ملتها و مذاهب از سوي ديگر ميپراكند.
در درمانيابي اين مشكل عمده در ساختار جامعة انساني، مفهوم معتبر لائيسيته توانسته است نقش روشنگر و راهيابي را ايفا كند. لائوس از واژة يوناني Laïkos «مردم» در مقابل واژه Clericos (كسي كه قدرت مذهبي را در دست دارد كه ميتوان آن را به قدرت سياسي و اقتصادي نيز تعميم داد) مشتق شده است. مفهوم قديمي لائيسيته چون چهارچوب همزيستي بين مذاهب، فرهنگها و جهانبينيهاست. چهارچوبي بيطرف كه ميتوان آن را در سه ارزش: آزادي تفكر و انديشه، پذيرش ديگري و گذشت و مدارا يافت. در قرون اخير و بويژه در غرب مفهوم لائيك به معني وضعيتي است كه در آن شهروندي ملي و مفهوم درست از مذهب و سازمانهاي وابسته به آن جدا هستند.
***
بكارگيري دانستههاي روانكاوي باليني و انسانشناسي در همين جا بكار ميآيند. فرهنگ يا سادهتر زبان آنهم زبان مادري، ساختار آن و واژههاي آن به گونهاي كه از حوصلة اين بحث خارج است «ناخودآگاه» فردي، منطق و كاركرد و چگونگي شكلگيري آن را ميسازند. انتخابهاي پنهان و عميق ما چون فرد انساني سخنگو به ساختار «ناخودآگاه» مربوط است. تمامي تلاشهاي صد سالة فرويد و پيروان او در آن است كه نشان دهند كه آدمي را ناخودآگاهي است در درون چون بيگانهاي، كه انتخابهاي اساسي و پنهاني و نهان را انجام ميدهد. بگونهاي كه عشق و مهر و نفرت، پيروزي و شكست و تعابير آن، تمايلات سياسي و اجتماعي و جهتگيريهاي ما را در ژرف خود ميسازد. بگونهاي كه در موارد بسياري از خود ميپرسيم در درون من كيست كه مرا به اين سمت و سوي يا اين آرزو و ميل ميكشاند؟
با اضافه كردن منطق و ساختار ناخودآگاه در تجزيه و تحليلهاي خود، فرد آدمي را دوگانه ميبينيم: او را و «ناخودآگاه» او را. اين گونه بررسي ما را به ژرفناي چگونگي «انتخاب» آدمي ميكشاند. ناخودآگاه اين پارهاي از ما كه بارِ «زبان» را به نوعي بر دوش دارد، در خود، گذشتة فرهنگي و زباني و قومي و خانوادگي ما را بهمراه ميآورد. نگاه به ناخودآگاه آنطور كه فرويد به ما نشان ميدهد «دكور» و صحنة نگرش ما را بزرگتر و ژرفتر ميسازد. بگونهاي كه در تجزيه و تحيليل مسائل اجتماعي ـ حقوقي ـ اقتصادي و... تا عمق چهل هزار سال زندگي هموسپين ـ سپينها رفته، ژرفناي يازده ميليارد انساني كه تاكنون متولد شدهاند را در پيش روي ميگذاريم و انسان را در قالب بيش از 190 كشور و بيش از 6000 زبان زنده و اقوام گوناگون كوچك و بزرگ خواهيم ديد. چنين نگرشي را ميتوان نگرشي انسانشناسانه و عميقاً لائيك خواند. بطور بسيار خلاصه ميتوان تأثير اين نگرش را در حوزة مورد بحث ما چنين خلاصه كرد:
ـ هر ملت خود را در مجموعهاي از ملتها ميبيند، هر قوم در مجموعهاي از اقوام و ملتها، هر فرد خود را قطرهاي از درياي آدميان و هر «واحد» انساني، قومي، ملي، قارهاي، خود را در رابطه با واحدهاي ديگر تعريف ميكند. حضور «ديگري» به اصل تبديل ميگردد.
ـ در رابطه با فرهنگ و زبان كه پديدههائي بسيار قديمياند، نقش زبان مادري و ساختار ناخودآگاه چنان ويژه و اساسي است كه نميتوان اين پديده را چون دگر پديدههاي اقتصادي، سياسي، اجتماعي تحليل كرد.
ـ تبديل شهروند قومي به شهروند ملي نياز به حركتي طولاني و مداوم دارد. خشونت و فشار و اجبار كار را به جلو نميبرد. در اينجا ما با ساختار ناخودآگاه، فرد فردِ افرادِ يك قوم سر و كار داريم كه در طي هزاران سال بتدريج و به آهستگي در نهادِ زبان و فرهنگ جاي داده شده است.
ديالكتيك تبديل شهروند قومي به شهروند ملي و شهروند مذهبي به شهروند لائيك پديدهاي است دراز مدت كه به تلاشي همه جانبه نياز دارد و به زماني فراتر از يك، دو يا چند نسل.
ـ فشارهاي اجتماعي، اقتصادي، سياسي گوناگون در جهت تسريع تبديل شهروند قومي به شهروند ملي با كمال تأسف چون اهرمي است كه به ضد خود تبديل خواهد شد و تأثير معكوس خواهد داشت.
ـ امروزه با استفاده از تمامي وسائل ارتباط جمعي و امكانات فني و با برنامههاي راهبردي طولاني مدت، ميتوان اين تبادل فرهنكي و حركت به سمت لائيسيته عميق را در جوامع آسانتر كرد. چرا كه تا آنجا كه به ساختار و كاركرد ناخودآگاه مربوط است، و از آنجا كه اين ساختار نقش بنياني و ويژهاي در تبديل شهروند قومي به شهروند ملي بازي ميكند، نقش اساسي را ژرفا و شدت و ابعاد رفت و آمدهاي فرهنگي و رشد و بالابر شدن فرهنگي شهروندان در دست دارد، نه فشارهاي تبليغاتي، جنگي، توسعه خشونت و در مقابل هم قرار دادن مفاهيم ملي، قومي، مذهبي يا نگاه تاريخي ـ طبقاتي.
***
تجربة روانكاوي باليني و روانكاوي كاربردي و آنها كه با اين ميدان سر و كار دارند، بيش از پيش نشان ميدهد كه «كوتاه كردن فرايند درمان» تنها با غلظت بخشيدن به ارتباط ميان روانكاو و فرد است نه با تلقين، زور، تبليغ، تطميع و فشارهاي گوناگون ديگر. اين قانون ساده در حوزة كاركرد ناخودآگاه در تبديل شهروند قومي، مذهبي به شهروند ملي ـ لائيك نيز اعمال ميگردد. از ديدگاه روانكاوي و با تجزيه و تحليل اين ميدان شناخت، فرايند لائيسيته در جامعة چند فرهنگي، چند مذهبي با سطوحي مختلف (شفاهي ـ كتبي) به زماني دراز و تلاشي پيگير نيازمند است. و اين تنها از راه تزريق تبادل فرهنگها و شناخت مقابل اينان ميسر ميگردد. بعبارت ديگر هر حركت قهرآميز تأثيري وارونه بر تبادل متعادل ارتباط بين قومي و فرهنگي خواهد گذاشت.
گشايش مرزهاي جغرافيائي، داد و ستدهاي اقتصادي و فرهنگي، فراهم آوردن محيطهاي همگون و يكسان براي رشد همه فرهنگهاي مجاور، به تبادل و ازدواج و آشنائي شهروندان با فرهنگ ديگري ميگردد. فرزندان، فرهنگهاي گوناگون، دو فرهنگي يا چند فرهنگي ميگردند. زبان مادري: «اساس شكلگيري ناخودآگاه» خود را در مجاورتِ زبانهاي مشترك، ملي، منطقهاي يا بينالمللي مييابد. ضربالمثلها، دشنامها، شعرها، گفتگوهاي كوچه و بازار از هم رنگ ميگيرند. حتي لطيفهها، هزلها و طنزها، در يكديگر ادغام ميگردند و پايههاي تدريجي شكلگيري شهروندي ملي و لائيك فراهم ميآيد.
لائيسيته: «مردمگرائي» نميتواند در مكاني ديگر جز كوچه و بازار و خانوادههاي چند مذهبي، و چند قومي شكل گيرد.
ميبايست عميقاً در راه و روشهاي گذشتة خود در راهيابي تناقض پايهاي شهروند قومي ـ ملي ـ مذهبي تجديدنظري اساسي كرده و نقش ساختاري «ناخودآگاه» را جدي و كارساز بگيريم.
امروزه در اروپا در مدرنسازي سيستمهاي ساختاري بسياري از سازمانها، كارخانهها، شركتهاي بزرگ، ساختارهاي اداري و دولتي، نقش سازنده و بنياني «ناخودآگاه» را جدي گرفته و از آن بهرههاي فراواني مييابند.
از اين گذشته گذار از فرهنگ شفاهي به فرهنگ كتبي به همه محيطهائي كه فرد از بدو تولد از آن عبور ميكند وابسته است. محيط خانواده، مدرسه، اماكن تربيت اجتماعي، محلهاي تجمع و گردهمآئي، انجمنها، اماكن گردهمآئي مذهبي... فرهنگ شفاهي يا بنياني چون ميگويند، گفتهاند، بدون شك... همراه است ولي در فرهنگ كتبي، مرجع يك خبر و اطلاع با اطلاعات دقيقي از چه كسي، چگونه، در چه فضائي، چرا، چه زماني، چه مرجعي و با شهادت چه مرجع خبري همراه است. «شهروند» در جامعهاي كه به سوي فرهنگ كتبي پاي ميسپرد، ارزش «ديگري» و ارتباط با «ديگري» چون شهروند را ميشناسد. كافي است به مجموعهاي از سخنرانيها يا گفتار سياسي ـ اجتماعي در سالهاي اخير در رسانههاي جمعي يا نمازهاي جمعه توجه كنيم يا به منابع موجود در حوزههاي درسي شيعه نظري بيفكنيم تا بيپايگي، كم مايگي اين گونه گفتارها كه در هوا و فضاي فرهنگ شفاهي شكل گرفتهاند را بيشتر دريابيم.
چند نمونه بياوريم. ارقام و اعداي كه در باور عامه جاي خود را باز كرده است بدون آنكه رد پاي آنها در فرهنگ و باورهاي صدر اسلام باشد چون 124000 پيامبر، يا طبقات و خانهها و اطاقهاي جهنم كه مشتي از خروار را از كتاب حقاليقين ملامحمد باقر مجلسي ميآوريم:
«... جهنم را هفت طبقه ميباشد، جهنم، سعير، سقر، حجيم، لظي، حطمه، هاويه، شراب جهنم حميم گرم و قطران و طعامش زقوم است. حميم گرم عبارت از چرك و ريم است. اين حميم گرم چنان چيزي است كه اگر قطرهاي از آن با آب دنيا مخلوط شود از تعفن آن تمامي اهل دنيا هلاك ميگردند. در جهنم درهاي است كه در ميان آن هفتاد هزار خانه هست و در ميان هر خانه هفتاد هزار حجره و در هر حجره هزار افعي سياه و در شكم هر افعي هفتاد هزار سبوي زهردار، شدت گرمي آتش جهنم هفتاد درجه از آتش اين دنيا زيادهتر است... در پاي هر يك از اهل جهنم نعلهاي آتشين ميباشد كه از شدت حرارت آنها مغز ايشان در كله ميجوشد.»
Iـ رأيگيري و انتخابات ج: بعد اجتماعي ـ سياسي: در سومين قسمت از بررسي ما پيرامون رأيگيري و انتخابات، به بعد اجتماعي ـ سياسي آن ميپردازيم و بويژه تحليل مختصري از نقش تغييرات جمعيتي در قرن اخير را در كشورمان بررسي ميكنيم.
طرح اين مطلب نه از ديدگاه نگارش تاريخ است، بلكه بيشتر به اين منظور است كه هرگاه سخني از اين سه پديده ميگوئيم، بيشتر بدانيم، در چه حوزهاي سخن ميگوئيم. بعبارت ديگر تصوري واقعيتر از زمينة تاريخي ـ فرهنگي داشته باشيم تا آروزهاي خود را با آن هماهنگ كنيم. و چرا در مقطع تاريخي ـ فرهنگي ايران امروز ميبايست از يكسو و بطور دائم تنور انتخابات را داغ نگه داشت و از طرف ديگر براي برپائي انتخابات عادلانه و آزاد از هيچ كوششي فروگذار نكرد.
پاية اساسي اين شناخت فرهنگي ـ تاريخي را تغييرات جمعيتي ايران در دو سدة گذشته تشكيل ميدهد: از نظر شهرنشيني، روستانشيني، زندگي متحرك عشاير و رابطة هر سه مقولة فوق با فرهنگهاي شفاهي و كتبي. از سوي ديگر تغيير بنياني مورد نظر در تجدد همان زايش فرد انساني است: فرد به عنوان يك واحد تجزيهناپذير و گروهناپذير. چنين فردي را مبناي رأي دادن و انتخاب كردن و انتخاب شدن قرار دادن، نمي تواند در طي يك يا دو نسل صورت گيرد. حضور فرهنگي ـ اجتماعي «فرد» نياز به زمان و گذشت نسلها دارد. چه بيش از همه «حضور فردي» حضوري است «ناخودآگاه». شكلگيري «ناخودآگاه»، تا هشت ـ ده سالگي بشكل كلي انجام ميپذيرد. اين شكلگيري بيشتر تحت تأثير خانواده و محيط اطراف است تا فرهنگ آموزش در سنين بالاتر. استقلال فردي، حفظ اين استقلال و بر اين مبنا، در پديدههاي رأي دادن، انتخاب كردن و انتخاب شدن، شركت كردن، آموزش طولاني مدت و آنهم از همان ابتداي حضور فرد در خانواده ميطلبد كه در دو يا سه نسل به آساني ممكن نيست.
با اين مقدمة كوتاه به تحليل چند رقم بپردازيم:
در پيش از انقلاب مشروطيت، 25 درصد جمعيت ايران شهرنشين و 75 درصد روستائي يا عشاير بودند كه از اين رقم 61 درصد به گونهاي را به روش كوچنشيني يا نيمه كوچنشيني زندگي مي كردند. به عبارتي ديگر ساكنين امروز ايران با حسابي سرانگشتي به سه يا چهار نسل با درصدي نزديك به 75 درصد به فرهنگي شفاهي، روستائي، عشايري بازميگردند. براي اينان، ساكنين روستاها و عشاير، قدرت قادر از پيش تعيين شدة ارباب يا خان جاي هيچگونه مجالي براي شكلگيري ساختار فرد را نميداده است و مفاهيمي چون انتخاب كردن و انتخاب شدن و نمايندگي، عملاً و در زندگي هر روزه فاقد هر گونه زيربنا بوده است.
پس از انقلاب مشروطيت نيز كه مردم ايران با سه پديدهاي كه به «نمايندگي» منجر ميشود، آشنا شدند، عملاً تا پس از 1344 هيچ تغييري در ساختار نمايندگان روستانشينان و عشايران ايران داده نشد. كافي است به درصد مالكين، بزرگ مالكين، اشراف و اعيان نمايندگان مجلس از بدو تشكيل 1344 توجه كنيم. با توجه به فرمايشي بودن انتخابات، عدم وجود شرايط مناسب و آزادي، اين ظلم مضاعف براي مردم روستانشين و عشاير به گونهاي است كه متوسط تعداد نمايندگان ملاك مجلس شوراي ملي تا سال 1344، حدود 50 درصد است. اين رقم از 30 درصد در مجلس اول آغاز ميگردد تا 60 درصد در دوران رضا شاه صعود ميكند و دوباره در حدود 50 درصد در دوران پسرش ثابت ميماند.
براي اين ساكنين، فرمايشي يا آزاد، بهرحال «نماينده» همان خان و بزرگ مالك است كه قدرت اقتصادي و وسائل توليد را در دست دارد.
چند نتيجه بسيار ساده و سريع از چنين بررسي:
ـ مفاهيم رأيدهنده، انتخابكننده و انتخاب شونده براي اكثريت قريب به اتفاق مردم ايران، كمتر از سه نسل قدمت دارد، كه براي تغيير فرهنگي و ژرف شدن دوران بسيار كوتاهي است.
ـ براي هرگونه بررسي جامعه شناختي در ايران ميبايست متوجه مناطق روستائي، شهرهاي كوچك، شهرهاي بزرگ بود و پيامها و تفسيرهاي گوناگوني براي اين مناطق در نظر گرفت.
ـ با اين توجه، تا آنجا كه ميتوان بايست حق انتخاب كردن و انتخاب شدن و پديدة انتخابات را جدي گرفته، در بارة آن سخن گفت، مردم را به فعال بودن تشويق كرد، چرا كه در طولاني مدت ميبايست كه نسلهاي آينده، در شرايط انتخابات آزاد، از هم اكنون در كودكي، در پيرامون خود، پديدة انتخابات و اهميت آن را احساس كنند.
به همين گونه اين وظيفة همگاني است كه به هر شكل و به هر امكان شرايط يك انتخابات آزاد و عادلانه را گوشزد كنند و در پي دستيابي به آن باشند.
شرايط سياسي ـ اجتماعي امروز، گذشته از چهارچوب حقوقي قانون اساسي 1979 و تغييرات بعدي آن كه با هيچكدام از ضوابط ـ لائيسيته، اعلاميه جهاني حقوق بشر و مفهوم انتخابات سازگار نيست. تفسير نظارت استصوابي شوراي نگهبان بر انتخابات! نيز تير خلاص را بر مجموعة مفهوم انتخابات ميزند. دخالت مستقيم رهبري در عملكرد، دولت، قوة قضائيه، رسانههاي گروهي، مجلس... آموزش و پرورش (از طريق شوراي انقلاب فرهنگي و مصوبات آن كه بر كليه قوانين مجلس و مصوبات دولت اولويت دارد)، اظهارنظرهاي مستقيم در مورد نامزدها، فضاي انتخابات را باز هم تيرهتر ميسازد.
چهار نامزد تائيد شده، همگي در 30 سال گذشته داراي مسئوليتهاي بنياني و تعيينكننده بودهاند و هيچكدام و بهيچ عنوان نميتوانند در جريان، جنايات ضد بشري سال 1360، 1367 (خاوران)، قتلهاي زنجيرهاي و غيره نباشند. اين اتهام نيز به تنهائي بر سلب صلاحيت يك يك آنان كفايت ميكند.
از طرف ديگر اهداف استراتژيك و راهبردي هر چهار كانديدا بسيار به يكديگر نزديك است. نه تنها همگي در قالب قانون اساسي و رهبري موجود گام برداشته، نسبت به بيلان سي ساله جمهوري اسلامي اعتراض ندارند بلكه در مورد نقش آيندة ايران در جامعه بينالمللي، مسائل اتمي و سازندگي اساسي و بنياني ايران و رساندن اين جامعه به پايه كشورهاي مترقي جهان امروز هيچ سخني و بحث و برنامهاي ارائه نميدهند. هر چهار نفر بدنبال پاسخ دادن به پرسشي هستند كه اساساً نميتواند زائيدة يك جامعه لائيك و يك شهروند لائيك باشد. بعنوان نمونه در چنين شرايطي و براي به ميدان كشيدن مردم به حيطة انتخابات، آقاي رفسنجاني پرسشي انحرافي را مطرح ميكند كه هرگونه پاسخ به آن ما را از اهداف راهبردي بنياني بدور مياندازد.
او ميپرسد: «فقيه بدون مردم به چه درد ميخورد؟» پرسش واقعي يك شهروند لائيك اينست: «فقيه براي مردم به چه درد ميخورد؟»
II ـ انعكاس جهاني رأيگيري:
از نظر ضوابط سياسي و قوانين بينالمللي، تعداد افرادي كه در رأيگيري، آنهم بطور آزادانه شركت ميكنند، شاخص بارزي است بر تائيد و قبول صلاحيت ارگان برگزاركنندة اين رأيگيري است.
اين باور و اين نقش را نميتوان از اذهان و افكار عمومي جهان پاك كرد كه شركت ميليوني مردم يك جامعه در يك رأيگيري، به تائيد مردم از كليت سازماندهندگان اين رأيگيري كه همان حاكميت موجود به رهبري ولي فقيه است جداست.
III ـ پرسش اساسي اينست كه با توجه به شرايط حاكم بر اين رأيگيري از يكسو و نياز به تربيت شهروندان ايراني در عرصه عمل و گذار از فرهنگ شفاهي به كتبي، براي آنكه فرزندان ايران آينده به اهميت انتخابات پي برده، از پيرامون خود در كودكي و نوجواني درس شهروندي بياموزند، چگونه بايد رفتار كرد:
ـ تحريم و سكوت در مورد انتخابات شايد خطرناكترين شيوه رفتار است چه نه به امروز مردم ايران كمك خواهد كرد و نه به آموزش فرداي فرزندان ما.
ـ شركت در رأيگيري و انتخابات نيز جز تائيد، مجموعه نظام ولايت فقيه و كارگزاران سي سالة آن نخواهد بود.
پس بحث بر سر شركت يا تحريم نيست. سخن اصلي بر سر فعال بودن تك تك هموطنان ماست. به صحنه آمدن، به هر شكل ممكن، به بحث و مبادلة افكار پرداختن و در اين ميان به ميدان كشيدن گفتههاي عاري از حقيقت و دروغپردازيها و عوامفريبيهاست.
بايد به ميدان آمد، از هر فرصت، در خانواده، در كوچه و بازار، در محل كار، محيطهاي خانوادگي، در حمام و تاكسي و اتوبوس، ميدانهاي فعاليتهاي اجتماعي، هر كجا كه بيش از دو نفر ميتوانند ما را بشنوند و بخوانند، حضور داشت و از حادثه سخن گفت.
بطور خلاصه ميتوان محورهاي اساسي اين بحثها را در يك برخورد فعال با نيرو، انساني و افشاگرانه چنين خلاصه كرد:
ـ كادر غيرانساني قانون اساسي را شكافت و به آن اعتراض كرد.
ـ تعبير و اجراي اين قانون اساسي و برگزاري «رأيگيري» را به چالش كشيد.
ـ شرايط نابرابر نامزدها، نبودن فضاي دمكراتيك در رسانههاي جمعي، دولتي بودن اسباب ارتباطات را افشا كرد.
ـ گذشتة نامزدهاي انتخاباتي و برنامههاي آينده اينان را زير سئوال برد. بيلان و كاركرد جمهوري اسلامي و تك تك نامزدها و حاميان آنها را با ارقام و شاخصهاي بينالمللي را به زير سئوال برد.
ـ مطالبات بحق مردم را در راه كسب آزادي و سازندگي و داشتن ايراني آزاد و آباد اعلام كرد و با مثال آوردن از کشورهای همسايه و دگر كشورهاي جهان، عملاً تصوير آيندهاي پر اميد را به مردم نشان داد.
ـ براي نظارت بر انتخابات و سلامت آن، از ارگانهاي حقوق بشري و بينالمللي استمداد كرد.
باز هم پرسش نادرست: شركت يا عدم شركت در نمايش انتخابات را به پرسش درست و بجاي آن تبديل كرد: «حضور فعال با نيرو در افشاي آنچه كه بر ما رفته است و درخواست آنچه كه حق ماست».
پرسش بيهودة «فقيه بدون مردم به چه درد ميخورد» را به پرسش پايهاي و محوري «فقيه براي مردم به چه درد ميخورد» تبديل كرد.
نتيجه: براي خود و آموزش نسلهاي بعدي بايد با امر انتخابات برخورد فعال و همه جانبه داشت، بايد از آن صحبت كرد و ديگران را به سخن و نوشتن و فعاليت واداشت...
و در عمل بايد خواستهاي مردم را يك مرحله بالاتر برد. از هر بعد كه به مسئله انتخابات نگاه كنيم تلاش كنيم كمي بيشتر بخواهيم. همه ابعاد را يك روزه اصلاح كردن ممكن نيست ولي هر بار در مقابل هر انتخابات خواستها رامی توان به پيش برد، چون دفاع از حقوق بشر، چون كار روانكاو باليني پيوسته، هميشه، هميشه رو بجلو، واقعبين و همراه با مردم.
برخورد فعال با انتخابات همراه با آموزش، افشاگري و استفاده از هر موقعيت حتي يك قدم، حتي يك كلمه.
سعدي بزرگوار ميفرمايد:
«براه باديه رفتن به از نشستن باطل
اگر مراد نيابم بقــدر وســع بكوشم»
حسن مکارمی ـ روانکاو بالینی و خزانه دار جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران