ایران سرزمین فرهنگی ایرانیان

در این دسته به چاپ رسیده است جامعه

تاریخ چاپ

                                                              MVC-001F
 در روزآنلاین بخوانید.
دوشنبه ۷ مهر ۱۳۹۳
سرزمين فرهنگى ما، هم زمين و كوه و آسمان و درياست و هم جامعه و "مردم رفته و مانده" و هم همۀ فرهنگ شفاهى و كتبى ما، باورهاى گوناگون مذهبی (شيعه، سنى، اسماعيلى، زرتشتى، مسيحى، يهودى، بهايي، ...)، سنگ نوشته ها، كتابهاى خطى، آثار باستانى، تمامى زيرساختارها، پلها و بنادر، منابع طبيعى و معدنى و غناى طبيعت، حيات وحش و همۀ گياهان و درختان دور و نزديك، همۀ قناتها و رودخانه ها، همۀ زبانهاى منسوخ شده و همۀ زبانها و لهجه های زنده مثل كردى و تركى و بلوچى و لرى و عربى...، همۀ شيوه هاى توليدى و صنعتى و هنرى و صنايع ظريفه و سنتها و رقصها و بازیها و اعياد و جشن نوروز. همۀ اعتبار و ارزش نام فرهنگى ايران در حجم اين سرزمين فرهنگى نهفته است.

ابعاد سرزمين فرهنگى را مى توان در رابطه با مفاهيم ديگری همچون ملت، دولت، كشور بهتر شناخت. سرزمين فرهنگى ايران در يك حجم قرار دارد و نه در يك سطح، و خود دربرگیرندۀ فرهنگهای گوناگون و داد و ستد و ارتباط ميان اين فرهنگهاست. و این تجربۀ بزرگ، خود حاصل روندی چندين هزارساله است كه در ايجاد و رشد ميراث فرهنگى آدمى تأثير بسزايى داشته است. این روند شامل ایجاد و رشد و گسترش نظام ادارى و ديوانی ـ از كورش تا به امروزـ و همچنین ساختار زبانها و آمادگى این زبانها براى ساختن و يا پذيرش واژه هاست، در این روند توليدات فرهنگى از شفاهى تا همۀ فرهنگ نوشتارى، از هزاران اثر خطى چاپ نشده تا مجموعۀ آثار چاپ شده و حتى آثار ترجمه شده، از نخستين ترجمه هاى سانسكريت تا امروز بوجود آمده است؛ مجموعۀ باورهاى مذهبى که از ديرزمان در فرهنگ رسوب كرده تا مجموعۀ منابع كتب مدارس مذاهب گوناگون اين سرزمين نیز در همین زمینه شکل گرفته است.

باید ذکر کرد که سرزمين فرهنگى ايران شامل اسطوره هاى بجا مانده از ساكنين اوليۀ فلات ايران تا رگه هاى اسطوره اى بجا مانده از مهاجرين آريايى و تبادل آنها با دیگر فرهنگهاى شفاهى پيرامون هم هست. نظامهاى توليدى؛ از اختراع قنات تا چهارطاق، وضع ماليات و برقرار کردن پست، ایجاد ارتش منظم و دائمى، بنای شاهکارهاى معمارى و دستاوردهاى هنرهاى دستى و هنر خطاطی و خوشنويسى نستعليق نيز در اين ثروت سرزمين فرهنگى مسطور است. تنوع و غناى فرهنگى سرزمين ما را ساكنان اوليۀ تمدنهاى جيرفت و لرستان و شوش همراه با دستاوردهاى برآمده از رگه هاى مقدونى، عرب، ترك، هندو، ارمنى، ... ساخته اند. علاوه بر اینها، سرزمين فرهنگى ما شامل تمامى تجربيات عرفانى از دورانهاى بسيار دور است تا امروز با تمامى دستاوردهاى شفاهى وكتبى چه در میليونها بيت شعر و چه در سنتهاى شفاهى سلسله هاى دراويش نقشبندى، گنابادى، و...

فراموش نکنیم که سرزمین فرهنگی ما همچنین از مهاجرتهاى پارسيان به هندوستان تا مهاجرت به قفقاز و كشورهاى پيرامون خليج فارس، تا چندين رگه مهاجرت به آفريقا و اروپا و آمريكا تأثیر پذیرفته است. مهاجرتی که امروزه و براى نخستين بار با رقمى نزديك به چهار میليون نفر، خود به نيروی قابل ملاحظۀ اقتصادى و اجتماعى در جوامع میزبان تبديل شده است و توان درونى آن را دارد كه پاره اى از جامعۀ مدنى متشكل امروزی باشد.

پيش از ادامه، تذكر نكته اى اساسى بسيار ضروريست، مى بايست مفاهيم و تعاريف و نقش واژه ها را روشن سازيم، گرد و غبار از آنها بزداييم. با شفاف سازى، با یافتن مفاهيم يكدست و مشترك بهتر مى توانيم سخن بگوييم ولی همیشه باید توجه داشت که در بحرانهاى تاريخى، انقلابها و دگرگونیهاى بزرگ، در كوتاه زمان مفاهيم نوينى همه گير مى شوند و رابطۀ اين مفاهيم و واژه هاى حامل آنها با مفاهیم قبلی دچار اختلال مى شود. و اين مهم، بيشترين لطمه را به سلامت ارتباطات مردم يك جامعه وارد مى آورد. در مدتى بسيار كوتاه، مردمى كه در محيط طبيعى، اجتماعى و توليدى خويش زندگى كرده و رابطه اى آرام و پيوسته با واژه ها و مفاهيم برقرار كرده اند، شاهد آن می شوند كه واژه ها ديگر مفاهيم پيشين را نمايندگى نمى كنند. واژه هايى چون جمهورى و آزادى و اسلام و مفاهيمى چون باورهاى سنتى و نظام سياسى، در ايران ما، نمونه هايى از چنين موقعيت پيچيده اى هستند.

بدليل اهميت ويژۀ اين مبحث تلاش مى كنيم تا تعريفها را در رابطه با يكديگر روشن کنیم. نه به اين دليل كه خوانندگان از آنها بى اطلاعند، بلكه بيشتر، برای افزودن بر روشنی و گشایش همفکری و همدلی. در این نوشتار تلاش بر آنست که بتوانیم پاره ای از مفاهیم زیر را در رابطۀ تنگاتنگ با یکدیگر تعریف کنیم: ميهن و وطن، مملكت و كشور، رژيم، نظام، حاكميت، حكومت، دولت، قيام، جنبش، انقلاب، ملت، مردم، جامعه، امت، اجتماع، جمعيت، باور، مذهب، ايدئولوژى، سنت، فرهنگ، زبان، خط، مجموعۀ آثار گذشتگان؛ فرهنگ شفاهى، اسطوره، تاريخ، تمدن، تجدد، مدرنيته، مدرنيزم، توسعه، پيشرفت، برنامه، استراتژى - خدمات راهبردى، مردمسالارى، دموكراسى.

تعاريف اين مفاهيم، در زبان روزمره، در حوزه هاى آكادميك و يا زبان روابط بين ملل، به گونه اى پنهان و يا آشكار، می تواند يكى نباشد. مى بايست در نهايت به رشته اى از تعاريف همگون تن داد. ما ايرانيان در ميان دیگر مردمان اين كرۀ خاكى و پهناور زندگى مى كنيم و با هفت ميليارد همسايه به داد و ستد و گفت و شنود مشغوليم، با آنها مرزهاى آبى و خاكى داريم، در پيمانهاى گوناگون منطقه اى و بين المللى سهيم و شريك هستيم، هر روزه در مرزهاى هوایی ايران هزاران نفر در عبورند و در آبهاى مرزى هزاران شناور در رفت و آمد، روزانه چند صد هزار بشكه نفت داده و در مقابل عمده اى از احتياجات روزانۀ خود را دريافت مى كنيم، رسانه هاى گوناگونى را براى ديگران احداث كرده و از رسانه هاى ديگران سود مى بريم، هر روزه میلياردها پيام از طريق تلفن و اینترنت و رسانه ها و شبكه هاى دیگر اجتماعى رد و بدل مى كنيم. و براساس طبيعت حيات آدمى اين ارتباطات افزايش مى يابد. بر پايۀ اين داد و ستدهاست كه تا حد توان تلاش مى كنيم تا فصل مشترك تعاريف اكادميك مورد پذيرش عرف بين الملل را مبنا قراردهيم، تا بتوانيم نتایج حاصل را در بستر جهان پويا و امروزين قراردهيم، گر چه بخوبى به مشكلات اين پيشفرض آگاهيم.

از يكسو، جهان را غناى تنوع فرهنگها مى سازد، واژه ها و مفاهيم بر اساس حركت آدميانى كه سازندۀ فرهنگها هستند، در تاريخ و جغرافياى ويژۀ هر زمان ساخته مى شوند، ولى ارتباط آدميان از دير زمان، علم -هنر ترجمه را بوجود آورده است، گاه نیز یافتن معادل درست و مناسب واژه ها از بستر اصلى خود جداً شده و به ضد تعريف تبديل می شوند....

مى دانيم كه رشد و توسعۀ تمدن آدمى ناشی از مهاجرتهاست و تمدنها از برخورد مهاجران و تداخل فرهنگها ساخته مى شود[i]. به عنوان نمونه واژۀ اسلام و مفهوم پشت آن، حتى در جوامعى كه اكثريت مردم، بطور سنتی خود را مسلمان مى دانند، گوناگون است، اسلام، در طول این چهارده قرن، در پنج بعد خود، در جوامع و قشرهای گوناگون و در ابعاد متنوع زندگى فردى واجتماعى رسوباتى بسیاری از خود بر جاى گذاشته است. اين پنج بعد را مى توان چنين خلاصه كرد: در درازای چهارده سده، در پهنای بخش بزرگی از شمال آفريقا تا آسيای مرکزی، اروپای مرکزی، تا فراتر از اندونزی، اسلام در ابعاد گوناگون رنگهای فراوانی به خود گرفته است. می توان به راحتی و برای ادامۀ گفتار بر سر ابعاد زير توافق کرد:

- بعد سنتی اسلام، یعنی آنچه به زندگی هرروزۀ مردم باز می گردد، حقوق مدنی و جزايی اجرايی در عمل، مراسم گوناگون ازدواج، طلاق، روابط تجاری و داد و ستد، روابط خانوادگی و اجتماعی، عقايد و باورهای ادغام شده در زندگی هر روزه، مثل تعبير خواب، نذر و نياز. اين سنتها ترکيبی هستند از آنچه در فرهنگ مردمان پيش از اسلام وجود داشته و سنتها و رفتار و گفتارهای پذیرفته شدۀ بعدی. در طی قرنها با ادغام فرهنگها، سنتها نو گشته اند، با پيشرفت دانش و فناوری شده اند، چون هر موجود زنده ای در تنازع بقاء.

- اسلام در حوزۀ جامعه شناسی، انسانشناسی (انترپولوژی)، تاريخ فرهنگ، تاريخ اديان، تاريخ انديشه و سير آن: بررسی و غور در اسلام در رنگهای گوناگون آن به روشهای علمی شناخته شده، بر اساس مدارک و دلائل موجود، آنچنان که در حوزه های آکادميک مرسوم است، گفتگو پيرامون روشها و وسایل پژوهش، نتايج، دعوت از صاحبان انديشه در مکاتب و باورهای گوناگون اسلام به نقد و بررسی اين نتايج، را اسلام علمی بناميم. اسلامی که در طولانی مدت می تواند، بسياری از پيشداوریهای مرسوم را تصحيح کند، با نمودن رنگهای گوناگون اسلام، باورمندان را به مدارا دعوت می کند و در خشونت و پافشاری بر يگانگی باورها تعديل ايجاد می کند. چنين اسلامی در حوزۀ اهل فن است و نتايج کار آن بسيار طولانی است. ارزش والای چنين اسلامی در توضيح و روشنگری است، به حوصله و زمان و مدارا نيازمند است. اين پژوهشها می توانند تا حدودی نسبيت را در مرزهای اعتقادی وارد کنند. اين پژوهشها ذهن باورمندان رابا چرايی پديده ها آشنا می سازد و کمک می کند تا آنها به سير تکوين باورهای خود آشناتر شوند. در رابطه بين اسلامهای گوناگون، واژه ها دقيقتر و روشنتر می شوند. ريشه يابی جای پافشاری را می گیرد.

- ديگر، اسلام فلسفی است که از همان ابتدا انديشمندان حوزۀ جوامع اسلامی را به خود مشغول کرده است. این نظریه اگر چه با مقاومتهايی روبرو شده است ليک تا به امروز در اشکال گوناگون حضور خود را حفظ کرده است. از بوعلی سينا تا فارابی، از ملاصدرا تا حاج ملاهادی سبزواری، تلاش کرده اند چارچوب انديشۀ فلسفی را که همان پرداختن به مبنای انديشه و چگونگی آنست، حفظ کرده و ضمن انتقال آموزش فلسفۀ يونان باستان، از مبانی فلسفی شرق دور استفاده کنند. اين فلسفه نيز با همۀ رنگارنگی خويش، بيشتر در حوزۀ دانش است و ریشه يابی هرمنوتيکی آن، قرار دادن اين انديشه در مجموعۀ شناخت فلسفی بشر، به گونه ای تلاش در يکدست سازی تاريخ سير فلسفۀ انسانی، مستقل از گرايشهای مذهبی، می تواند خدمت بزرگی به پيشبرد روشنگری گوناگونی اسلام باشد.

- بیگمان، جريان عرفانی اسلام، همراه با گسترش این دین و از همان ابتدای پيدايش آن، حضور کاملا مستقلی در جهان اسلام دارد. اين حضور گاه بعدی کاملا فلسفی به خود می گيرد، گاه به ميان مردم رفته، پاره ای از رفتار و کردار روزمره را تغيير می دهد. گاه تنها در بعد فرهنگی، شعر و موسيقی و رقص را به خود می کشاند. بگمان ما عرفان اسلامی از کل پديدۀ عرفان و تجربۀ عرفانی که ريشه های آن از "شمنها" ( جادوگران قبيله ای) آغاز شده و به همراه تکامل فرهنگ بشر به پيش آمده است، جدا نيست. شکلهای گوناگون تجربه و انديشۀ عرفانی، بيشتر بگونه ای پنهان و گاه نيز آشکار، رابطه ای ويژه ميان بشر و "آنسو" تعريف می کند که همیشه نمی تواند با تعبير و تفسير بنيانی اسلام از جهان همراهی داشته باشد. عرفان در بعد فلسفی و فرهنگی خود خدمات بسياری به گسترش انديشه کرده است. بعد اجتمايی آن در نوعی مدارای متقابل به حيات خود ادامه می دهد. انديشۀ عرفانی از زمانهای بسيار دور با فرهنگ آدمی عجين شده و آنرا همراهی کرده است و شايد به راحتی بتوان گفت که قدمت و حضور آن در فرهنگ آدمی از مذهب رسمی فراتر رفته و خود به عاملی در پيدايش مبنای مدارای فرهنگها در آمده است. عرفا با زندگی، فرهنگ، شعر و موسيقی خويش جهان ما را پر بارتر ساخته اند.

- و در انتها از اسلامی صحبت کنیم که به عنوان يک راه و روش به تجربۀ حکومت بر جامعه دست می يابد. سير تکوين اسلام حکومتی، در تاريخ جوامع گوناگون در اين مختصر نمی گنجد. مراد ما در اينجا طرح پرسش بنيانی در مورد رابطۀ شهروند و حکومتگریست که بر خود نام اسلام می نهد، يا از نام اسلام برای تأمین صلاحيت و اعتبار خويش سود می جويد. باری مشکل زندگی روزمرۀ شهروندان چنين جوامعی با زمامداران نه مشکلی سنتی ا ست نه انسانشناسانه و نه جامعه شناسانه، نه تاريخی است و نه فلسفی يا عرفانی.

از سرزمین آغاز کنیم. سرزمین واحدیست از کرۀ زمین که قابل نامگزاریست. مساحتی که می تواند محل زیست جمعیتی از انسانها باشد و در قالب یک نام مشخص می شود. این نام می تواند عملا با گذشت قرنها و هزاره ها مفهومی نمادین بیابد. سرزمینهای اسطوره ای بدینگونه شکل می گیرند. سرزمین، واحدی از سطح کره زمین است که در رابطه با زندگی آدمی و زمان زیست او تعریف می شود، سطحی که در رابطه با انسان حجم می باید. در این حجم آدمیانی می زیند که خالق فرهنگ و زندگی در این سرزمینند. در چنین سرزمینی، واحدهای سیاسی- نظامی-اقتصادی، با نامهای گوناگون می توانند شکل بگیرند. فرهنگهای گوناگون می توانند با یکدیگر همزیستی کنند. می توان گفت که در سرزمین فرهنگی، نامها از تاریخ و اسطوره قدرت و نشان گرفته و در هماهنگی با یکدیگر می زیند.

امروزه واحد سیاسی - نظامی غالب در سرزمینها، به جز چند استثناء، را دولت می نامیم. دولتها در حیطۀ مرزهای مشخص و دقیق قدرت سیاسی خود را اعمال می کنند. با استفاده از نیروهای انتظامی، نظم را در داخل مرزها بر قرار می کنند. مجموعۀ مردمانی که تحت پوشش دولت قرار گرفته اند، ملت نامیده می شود. به دليل اين وابستگى، امروزه جز در موارد نادر، واحد دولت ـ ملت پذيرفته شده است. گاه در يك سرزمين فرهنگى چند دولت - ملت و يا در يك دولت - ملت، چند سرزمين قرار دارند. مشخصۀ پايه اى يك دولت - ملت، حضور مردمان در واحد كشور است. به عبارتى دولت - ملت در مرزهاى مشخص آن و در حضور تاريخى اش را كشور مى ناميم. كشورها عموما قوانين پايه اى سنتى يا مكتوب يا تركيبى از هر دو را دارند كه بر اساس آنها ساختار دولتها مقبوليت مى يابند. نظام يا سيستم و يا رژيم، مجموعۀ بهم پيوسته ايست كه براى ايجاد حاكميت و ادارۀ يك كشور ضروريست. نظام مستقل از افراد است. سازمان، پايه ايست كه افراد در آن نقشهاى از پيش تعيين شده اى را ايفا مى كنند. پول واحد، زبان يا زبانهاى رسمی و ادارى مشترك، نمايندگان واحد در ارگانهاى بين المللى با اجازۀ امضای قراردادها، روابط بانكى، تجارتى، ارتباطى، از همين حضور كشور یا دولت - ملت یا نظام حاصل مى شود.

اما چگونگى شكل گيرى اين مفاهيم در سرزمين فرهنگى ما ايران: بپذيريم كه قانون اساسى مشروطيت، نظام سلطنتى كه در آن شاه سلطنت مى كند نه حكومت و تعیین نقش سه قوۀ مقننه، قضاييه و مجريه، جداى از يكديگر، نخستين پايه هاى دولت – ملت ـ كشور و نظام ايران را ايجاد كرد. رضا شاه توانست با حذف ملوك الطوايفى، مفهوم امروزين كشور را پايه گزارى كند. اين كشور، تا سال ١٩٦٢ و شروع اصلاحات ارضى، تحت لواى قانون اساسى، حكومت، نظام ادارى و اجتماعى و توليدى و سنتى كه نقش دولت وسه قوه را مشخص مى كرد، اداره مى شد، با چند استثناء كه هر كدام براى بررسى ما مهم است:

- پس از تصويب متمم قانون اساسى، قرار بر اين بود كه قوانين مصوبه مجلس شوراى ملى، مورد تأييد پنج مجتهد قرار گيرد، بتدريج با اين تعبير كه در ميان نمايندگان مجلس به اندازۀ كافى مجتهد واجد شرایط وجود دارد، عملا اين اصل هرگز اجراء نشد و بتدريج دست معممين شيعه از قوۀ مقننه خارج شد.

- اگرچه روح قوانين جزایی و مدنى و ادارى ريشه در سنت و مذهب شیعه داشت، ولى در عمل و بتدريج قوۀ قضاييه نيز توسط حقوقدانان اداره شد. مى توان گفت كه قوۀ مجريه بگونه اى مدرن شد ولى دنبالۀ طبيعى همان نظام ديوانى زمانهای دور بود. اگر چه ملوك الطوايفى از بين رفت و قدرت دولت مركزى در تمام نقاط ایران بگونه اى يكسان برقرار بود، ولى نظام توليدى – مالى - مالكيتى با نام هاى ارباب - رعيتى و خان – عشيره اى در دو بخش توليدى کشاورزی و دامدارى با سابقه هاى چند صد ساله و چند هزار ساله ادامه داشت. نظام ارباب و رعیتی تا سال١٩٦٢ دولتی بود در دولت.

با بررسى درصد تعداد نمايندگان خان وارباب، از مجلس اول تا نخستين مجلس پس از اصلاحات ارضى، متوجه مى شويم كه اين درصد رقمى است بين ٤٠ تا ٥٠. حتى با توجه به نيمبند بودن کل نظام انتخابات در پيش و پس از اين دوره، عملا فضای قانونگزارى ايران در دست اربابان و خوانين بود و شاه يا در اراتباط با ايل حاكم بوده است و يا خود بزرگترين ارباب و يا هر دو. و در عمل، قانون اساسى مشروطيت و مدرنيزاسيون برای ساكنان روستاها و ـ عشاير حاصلى نداشت. در اين مدت از نفوذ و قدرت اجتماعى، مالى و سنتى معممين شيعه بويژه در روستاها و شهرهاى كوچك، یعنی تقريبا بيش از نيمى از مردم کشور، كاسته نشد، بلكه بتدريج حوزه های تربیت معممين قویتر شده و معممین در دور افتاده ترين نقاط مملكت دست يافته و حضور داشتند. بازار به عنوان يك ركن اساسى در نظام خدماتى توزيعى و اربابان وخوانين در دو نظام توليدى کشاورزی ًو دامدارى، همواره روابط تنگاتنگ مالى - اجتماعى با اين مدارس مذهبی داشتند. در اين فاصله معممين توانستند ساختار و روش کار مدارس خود را چه از نظر مالى و چه از نظر ارتباط و بسيج هواداران و باورمندان و چه از نظر ارتباط با مدارس خارج از ايران مثلا در نجف و كربلا، حفظ كنند. اما اين دولت در دولت تا برقرارى جمهورى اسلامى، نتوانست مفهوم و حضور دولت - ملت را در سرزمين ايران تحت تأثير قرار دهد.

در فاصلۀ سالهاى ١٣٤١ تا ١٣٥٧، نظامهاى توليدى ارباب و رعيتى و خان وعشيره اى از بين رفتند، در عمل نفوذ اربابها و خانها بشدت كاهش یافت. براى خيل مهاجران و خوشنشينان روستايی به شهرها و تبدیل شدنشان به طبقات محروم شهرنشين، نفوذ معممين شيعه بگونه اى پنهان ادامه يافت و بخش عظيمى از هموطنان ما پشت و پناه خويش را در آنها يافتند. نگهبانان مفهوم سرزمين فرهنگى ايران از اين پس بيشتر طبقۀ متوسط و قشر درس خوانده، خانواده هاى سنتى و بازارى شدند، چه وابستگان به طبقات مرفه و غيرسنتى بيشتر در راستاى نوعى مدرنيزاسيون ظاهرى حركت مى كردند.

بدين ترتيب، اين مفهوم در بستر اختلافهاى آشكار جناحهاى سياسى در داخل و خارج رخ نمود. در داخل مجموعۀ ولايت فقيهيان با سكوت ظاهری ولی با اعمال فشار روزمره در مجموعۀ نظامهاى آموزشى، حقوقى، امنيتى و فرهنگى- بويژه شوراى انقلاب فرهنگى - با عمق مفهوم سرزمین فرهنگی به مبارزه پرداختند. بگونه اى كه در هيچكدام از آموزشهاى سپاه از اين مفهوم کوچکترین نشانی نیست. به عنوان نمونه به تارنماى سپاه پاسداران، قانون اساسى و مادۀ مربوط به تأسيس اين سپاه و انتشارات اين نهاد مراجعه كنيد، نام ايران بكلى حذف شده است و در همه جا مفهوم ميهن اسلامى به چشم مى خورد. اين ميهن اسلامى فاقد مرز و تاريخ و محدوده است و دست مجريان قانون اساسى را برای هر نوع تفسير و تعبيرى باز می گذارد.

در درگيریهاى جناحهاى مختلف سياسى درونى، مفهوم سرزمين فرهنگى ايران، در گفتگوهاى نظرى و عملى بطور اساسى غایب است. ولی، اين مفهوم در خارج از كشور، در فضاى فعاليتهاى اجتماعى، سياسى، فرهنگى وجود دارد. شناخت و اشاعه و تلاش در گسترش و پيشرفت فرهنگ ايران، بويژه ده سال پس از مهاجرت و سالهای ١٩٨٠، بخوبى مشهود است. خوشبختانه همگان به حضور زبان مشترك فارسى علاقمندند. مى توان گفت كه مجموعۀ نيروهایی كه به بازگشت قانون اساسى مشروطه باور دارند، بالطبع به ايران فرهنگى بيشتر از زاويۀ سياسى - ملى حضور پررنگ ترى می دهند. البته این را هم باید از نظر دور نداشت که به گمان ما، با توجه به حوادث كشورهاى پيرامون ايران، منطقه و سياستهاى جهانى حمايت از اسرائيل و شكل گيرى نيروهاى سياسى عقيدتى حول محور اسلام با گرايشهاى گوناگون، اين خطر وجود دارد كه بتدريج مفهوم سرزمين فرهنگى ايران، حتى براى صاحبنظران روشن انديش، به پردۀ فراموشى سپرده شود - با توجه به احتمال خطر جنگهاى طولانى مدت در منطقه و حضور پر رنگ سه دين يكتاگرا و اماكن مقدسۀ اينان و باورمندان پيگيرشان – می توان نگران بود که اين مفهوم از دستور كار نيروهاى مدنى و سياسى خارج شود.

بهر روى از ديد خدمات راهبردى، ما نيازمند باور به اهداف راهبردى طولانى مدت هستيم. اگر اين اهداف فاقد شمول عام باشند، اگر به إيجاد و گسترش همبستگى اجتماعى منجر نشوند، حيات تاریخی و پرسابقۀ يك فرهنگ را خدشه دار خواهند كرد. حضور فرهنگى ايران در هزاره ها و انعطاف و تعامل و همزيستى آن با حتی فرهنگهای مهاجم، به ما اين اميد رامى دهد كه " جوهرى در اين فرهنگ زنده است كه چنين پيوسته جاريست". مى توان حفظ و ارتقاء و رشد و گسترش و توسعۀ اين فرهنگ را در سرزمين فرهنگى ايران، با حفظ احترام به تنوع فرهنگها، زبانها، سنتها و باورهای مذهبی که در این موزاییک زندگی می کنند، را جزو اهداف راهبردی اساسی قرار داد.

اگر راز همبستگی اجتماعی و ملی را در پیگیری چند هدف راهبردی در هر جامعه بدانیم، با قرار دادن ارزشمندی سرزمین فرهنگی در ایران، در کنار عدالت اجتماعی، حفظ و احترام و اجرای مفاد اعلامیۀ حقوق بشر و حفظ و ارتقاء حسن روابط همجواری و انسانی با دیگر سرزمینها، می توان امیدوار بود که از شمول توافق عمدۀ نیروهای سیاسی و جامعۀ مدنی در داخل و خارج مرزهای ایران بهره مند شویم.

ایران سرزمین فرهنگی، هماهنگی و توافق در عمل، در نظریه و فرهنگ و آنچه که ریشه در هزاره ها دارد، را بر دیگر عوامل همبستگی ملی مرجح می داند، لذا می تواند به عنوان عامل اساسی همبستگی ملی در طولانی مدت و در طول نسلهای موجود و آینده کارگر باشد. می توان بسادگی امیدوار بود که در طی نسلهای آینده و پس از آرام شدن منطقۀ خاورمیانه، نزاعهای باورمداران به سه مذهب یکتا گرا و اختلافات داخلی آنها، و نیز نزاعهای بین المللی بر مبنای سودجویی از منابع طبیعی نفت و گاز... فروکش کند و اتحادی از انسانهای آزاده بوجود آید که در قالب فرهنگهای نیاکان خود و در جوار یکدیگر، چون واحدهایی که امروزه در مناطق دیگر جهان وجود دارند، زندگی کنند. و چرا نه که اتحادیه ای از کشورها یا سرزمینهای فرهنگی- اقتصادی با حفظ رعایت کلیۀ مفاد اعلامیۀ حقوق بشر بوجود آید؟

اگر آن روز را آرزو می کنیم، روزی که می تواند نه تنها منطقه را به سوی صلح و سازندگی و باروری هدایت کند، بلکه باعث شکوفایی و غنای تنوع فرهنگهای چند هزار سالۀ منطقه گردد، می بایست از هم اکنون عامل همبستگی درونی هر جامعه را فرهنگ - و آنچه به ما مربوط می شود، سرزمین فرهنگی ایران-  قرار دهیم. هیچ حرکت جمعی سیاسی- اجتماعی انسانی پیروز نخواهد شد مگر آن که اهداف راهبردی آن حرکت از لحاظ نگرش تاریخی درست باشد، یا بهتر بگویم در مسیر تاریخی- فرهنگی – انسانی، حرکت کند. همانگونه که دستکم در چندین ده هزار سالۀ اخیر زندگی ما هموسپین نشان داده است. مسیر تعالی فرهنگی، شاید گاه به مدت زمان کوتاهی مختل شده و یا حتی به عقب برگشته باشد، ولی هیچگاه مسیر کلی شکوفایی خود را رها نکرده است.  

پس از اختراع زبان، از حدود ١٤٠٠٠٠ زبانی که تا کنون اختراع کرده ایم تنها ٦٠٠٠ زبان زنده اند (زبان زنده زبانیست که بیش از ٣٠٠٠ نفر آن را برای ارتباط هر روزۀ خود به کار می گیرند). پس از اختراع خط و ثبات آن، هر روزه آنرا خلاصه تر، پخته تر و مفید تر کرده ایم - راه طولانی چند هزار ساله از نقاشی پیش از تاریخ تا خط تصویری هیروگلیف تا خطوط الفبایی آرامی و فنیقی و میخی - پس از اختراع اعلامیۀ حقوق شهروندی در پاریس ١٧٩٢ تا اعلامیۀ جهانی حقوق بشر در١٩٤٨ و پذیرش و امضای آن توسط ٥٢ کشور، از جمله ایران، جها نشمولی آن افزایش یافته است، اگر چه تا ایده آل ما یعنی رعایت اصول این اعلامیه در همه جا و برای همه، راهی بسیار طولانی در پیش داریم ولی سرعت رشد آن چشمگیر است.

در زیر پوشش سرزمین فرهنگی و احترام به تنوع فرهنگی و در راه سازندگی و پویندگی، بیگمان باورمندان و اندیشه ورزان با حفظ رعایت اصل اول اعلامیۀ حقوق بشر، به تعریفی جامع و مانع برای همۀ انسانها دست می یابند.

آدمی را هويتی است که نمايندۀ حضور او در جهان است. چنين هويتی با ابعاد گوناگون خود چون هويت فرهنگی، هويت جنسی، هويت اجتماعی، بر محور حيات او پس از تولد شکل می گيرد. خواهش، تمنا، ميل نخستين او برای زنده ماندن، بتدريج در طول رشدش تغيير يافته و در مرکز هويت او قرار می گيرد. انسان آرزومند و سخنگو با حضور خود مدافع هويت و ميل خود به ادامۀ حيات است. در عرصۀ زندگی زمانی که آدمی با همتای خود؛ يعنی "من"، در موقعيتی متفاوت قرار می گيرد که همان ساختارِ "منِ" آرزومند و هويت پذير را داشته باشد، خواستها و نيازهای او، در مواقعی، می تواند با هویتها به تقابل کشيده شود.

از اين لحظه به بعد شاهد دو صحنه خواهيم بود. يا اصل گفت و شنود قانونمند و قبول "من ديگری متقابل" به ميدان آورده می شود و، با مدارا، راه حلی قابل قبول برای پاسخ به اميال و هويتهای اين دو "من" می یابيم و يا به خشونت می رسیم. اعلامیۀ جهانی حقوق بشر در اصول خود "من" را تعريف کرده و آزادی، برابری و کرامت آنرا پايه قرار می دهد و گفت و شنود قانونمند را بين دو فرد، دو گروه، دولتها و مردم و بين دولتها اساس ارتباط قرار می دهد. به راحتی می توان نتيجه گرفت که روی گرداندن از اصول پايه ای اين اعلاميه، که دستاورد هزاران سال تلاش آدميست، معنای کلی خشونت با تمامی شکلها و شدت و ضعف آنست. اصول اين اعلاميه مبتنی بر هيچ قانونی نيست جز پذيرش هويت انسان سخنگو که بر محور حق حيات او شکل گرفته است.

 

زیرنویس

1-   بیش از یکصد و پنجاه هزارسال پیش نخستین مهاجرت بزرگ آدمی آغاز شد. از ۱۳میلیارد آدم تولد یافته تا به امروز، اکنون هفت میلیارد زنده‌ایم که همگی محصول مهاجرت هستیم. تا ۹۰ هزار سال پیش از ما، مهاجرت‌ها در داخل آفریقا بودند؛ سپس تا ۵۰ هزار سال پیش، به پیرامون هند امروز آمدیم. تا ۳۰ هزارسال پیش آسیا، اروپا و استرالیا را درنوردیدیم و از آن روز تا به امروز، آمریکا و بقیه جهان را زیر پا گذاشته‌ایم. تغییر شرایط زیست محیطی، گرما، سرما و خشکسالی از یکسو و جست‌وجوی شرایط مناسب‌تر زندگی از دیگر سو مهاجرت را به اجبار تبدیل می‌کند. در راستای این مهاجرت‌ها آدمی خود را با تازه‌ها تطبیق می‌دهد و تازه‌ها او را می‌سازند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *