تاریخ چاپ
نهایتِ خواب و کانونِ درد
دایرهی سرگردانی انسان را تعریف میکنند.
گلهای تنهایی فرزندانِ ناامید زاده نشدهاند.
کلام در دهان میماند و با استفراغ مرده بیرون میآید.
تو:
بازتاب لحظههای نبودنِ منی.
من همین لحظهام.
هرچه باداباد، خواهم گفت: با ترسی سپید و قلبی سرد.
خدایِ من سنگ سیاه خانهی کعبه است.
بخشندهی مهربان، نزادست و نمیمیرد.
تنها، آن مرد احمق، سالی یکبار میشویدش
و سیاه آبش را در شکم بالنهای عظیم
به کارتلهای رنجبر هدیه میکند:
تا از فقر نمیرند.
«بخشندهی مهربان»
حسن مکارمی
تابستان زمستان ۱۹۹۴