تاریخ چاپ
فرزندانم در قلبم رشد میکنند و آسمان خود را بلندتر میسازند
من در دیگران زندهام، همچون خزههای سرخفام بر درخت صنوبر پیر
اینجا بلندی حماقت و صبر و جهل مرا به بیماری پنهان خویش معتاد کرده است.
آنچنان که موشهای گریزان از طاعون.
«دراکولا» میآید در هیبتهای دیگر، خون دخترکانِ باکره
در پهنهی زندان اوین
آفتاب را بگو اگرش دیدی، آئینهرا، چراغ را، نور ترا،
امیدی هرچند کوچک، کوتاه منتظریم، فرزندانم در قلب من
و من در تنهی دیگران.
این کاروان خروشانِ رودخانههای وطن ما زمین است که خبر میسازد:
به راحتی پدر مرد، فردا نیز عموها، اما: فرزندانم در قلب من زندهاند
و من در تنهی دیگرا
حسن مکارمی۱۹۸۳