تاریخ چاپ
"مهاجرت، تبعید و روان ما"
، عنوان نخستین همایش روان پژوهان ایرانی در خارج از ایران بود که چندی پیش، طی دو روز دوم و سوم ژوئن سال جاری (۲۰۱۲) در شهر کلن در آلمان برگزار شد.
حسن مکارمی: هر ملت خود را در مجموعهای از ملتها میبیند. هر قوم در مجموعهای از اقوام و ملتها، هر فرد خود را قطرهای از دریای آدمیان و هر «واحد» انسانی، قومی، ملی، قارهای، خود را در رابطه با واحدهای دیگر تعریف میکند. حضور «دیگری» به اصل تبدیل میشود. در رابطه با فرهنگ و زبان که پدیدههایی بسیار قدیمیاند، نقش زبان مادری و ساختار ناخودآگاه چنان ویژه و اساسی است که نمیتوان این پدیده را چون دیگر پدیدههای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی تحلیل کرد.
زبان مادری هم در درون است و هم در بیرون، هم پایههای ساختار سیستم بایگانی ما را میسازد و هم نامهای چسبیده به موجودات و مفاهیم – چون خط تیره یگانگی میان دو پدیده – را به ما میدهد. نقش زبان مادری در هر مهاجرتی، از خانه به کوچه، از کوچه به محله از روستا به شهر، از منطقهای با زبان مادری متفاوت به منطقه دیگر یا در قالب مهاجرت از زادگاه خود به مملکتی دیگر جلوهگر میشود.
بهرام دیوار بزرگ ورودی آخرین محل کارش را با تصاویر مردان و زنان تاریخساز جهان خود آراسته است؛ از گاندی تا چهگوارا، از لنین تا نلسون ماندلا، از ام کلثوم تا نیما یوشیج و در پاسخ پرسش دیگران تکرار میکند: کارهای سیاسی دیگر راهگشا نیستند، تنها با فرهنگ میتوان انسانها را به هم نزدیک کرد.
مهاجرت به گونهای نمادین همان نقش پدر را بازی میکند در بریدن بند ناف روانی، ولی این بار بند نافی که انسان را با سرزمین فرهنگی او پیوند میزند. نه تنها فرهنگ راه تعالی آدمی به تنهایی و گروهی است، بلکه تنها راه درهمآمیختگی هماهنگ و متعادل مهاجر و میهمان است. از نظر تبادل فرهنگی، مهاجر و میزبان در دو کفه عادلانه ترازوی داد و ستدی هستند که به غنای هر دو میانجامد. مهاجرت اشراف به فردیت فرد است.
به نظر میرسد هیچ یک از این غرایز به تنهایی، فعالیت نمیکنند. به طور مثال شخصی که عاشق میشود، غریزه تصاحب و مالکیت و پرخاشگری هم در او تشدید میشود، اما غریزه تخریب یا مرگ و ویرانگری در درون هر موجود زندهای فعال است و میکوشد موجود زنده را به تدریج ویران و متلاشی کند و حیات را به حالت بیجان برگرداند. در حالیکه غریزه عشق شهوانی قطب مخالف آن هستند که معرف کوششهای زندگی هستند و امیدی به محو تمایلات پرخاشگرانه انسانها نمیتوان داشت. تا چه زمانی باید انتظار داشت تا مردم دنیا صلح طلب شوند؟ نمیدانم. تنها امید من به نگرش فرهنگی و ترس موجه از تاثیرات و پیامدهای جنگ است. هرچیزی که به تکامل فرهنگی یاری رساند و آن را تقویت و تسریع کند، بی گمان کاربردی مثبت علیه جنگ دارد.
بیهوده نیست که فرهنگ و حضور انسان مدرن هموسپین – سپین، محصول کامل مهاجرتهای آدمی به دور کره خاکی ما است. مهاجرت به گونهای نمادین همان نقش پدر را بازی میکند در بریدن بند ناف روانی، ولی این بار بند نافی که انسان را با سرزمین فرهنگی او پیوند میزند. نه تنها فرهنگ راه تعالی آدمی به تنهایی و گروهی است، بلکه تنها راه درهمآمیختگی هماهنگ و متعادل مهاجر و میهمان است. از نظر تبادل فرهنگی، مهاجر و میزبان در دو کفه عادلانه ترازوی داد و ستدی هستند که به غنای هر دو میانجامد. مهاجرت اشراف به فردیت فرد است.