Poésie Persanne

Un site pour partager l'Art

من همه عشق و وجودم در پی دیوانگی است
من تمام ذهن و بودم در پی فرزانگی است
من میان هر دم و هر بازدم در خود نیم
من همان دیوانه فرزانه ام ، هر لحظه ام مستانگی است

 

حسن مکارمی تابستان ۱۳۹۱ امریکا

 

مرا از صمیمیت اعصار از یاد رفته 

با تکه پارچه ای گلرنگ 

بر درخت تنهای تپه های دوردست 

پیوند بزن.

چون نیتی از دل امیدوار تازه عروسان 

تا از آنجا ،

دوباره باز شوم، 

به گلرنگی پرچم بهار  و آزادی،

و بر سراسر جهان پرواز کنم. 

ما نگهبانان پرچم سرخ آرزوهای عروسانیم 

کم نیستیم

ما بسیارانیم .

 

پاییز 1391 پاریس حسن مکارمی 

 

امانم ده ! 

هنوزم آخرین کلام در حنجره فریاد مانده است.

نه از خستگی سالها تکرار،

نه از شادی گشایش آنهمه بال پرواز ،

نه از گرسنگی دستان کودکان دور  دست،

هنوزم،

در کوچه های پر باغ کودکی،

خانه های عروسی و تولد و عزا ،

در کنار هم منتظرند .

امانم ده !

خاطره ها ،

در ترشی های کنار مطبخ ،

در مربا های صبح بیداری ،

در نگاه های دزدانه زیر سوک ،

بدنبال بازگشت نشسته اند.

امانم ده !

هنوزم آخرین کلام در حنجره فریاد مانده است.

حسن مکارمی 

پاریس ، پاییز ١٣٩١ 

 

سگی تنها و وامانده،

پاسخ مهربانی دخترم را ،

در دریدن لبهایش نشاند،

بی خبر، یکباره.

پاسخ مهربانی های بسیاری، 

در دریدن روان ما پنهان اند،

تن من آماده است،

تا روان زخم دیده ام را بر دوش کشد،

از اینجا ، 

تا زخم ناگهانی دیگری.

 

حسن مکارمی تابستان ١٣٩١ امریکا 

چند فیلم ها ( همه فیلم ها)