تاریخ چاپ
یرزمانیست که بر بلند بالای قامت تو،
نوازش نیازی روانه نکردهام،
چرا که،
دریای واژههای تو مرا در خویش گرفتار کردهاند و،
نمادهایت، مرا از تو ربودهاند.
ساختن نگارهای از تو، با اینهمه، نه چندان آسان است که مینماید.
دیرزمانیست که بر نگاه دور پرواز تو، نمازی نیاوردهام.
چرا که، رنگهای آرزوهای پنهانت،
در نگارههای غارهای دور، مرا از خود بیخود میکنند.
دیرزمانیست که انگشتان کارساز ترا،
آنچنان که رسم دیرین من است، بوسه باران نکردهام.
چرا که، بر سر هر کوچه و بازار، بر هر تاقچه، بر کنارهی هر باغچه
ناز آفریدهای از تو، دل مرا از مهر و امید لبریز کرده است.
آری دیرزمانیست که ترا از یاد بردهام:
دلبندم، کوچکم، نَفَسَم، جانم، امیدم، میوهی دلم...
فرزند دوردستِ فردا، مشعل به دستِ خرم و شیرین...
... نوههایمان را میگویم...
حسن مکارمی ۲۰۰۷ فرانسه