تاریخ چاپ
پریشانجانی خویش به خواب میبینم.
و در بیداری آرزوی پرواز را.
دستی فشردگی زمان را میکاود.
خسته زانوانِ بادپیمایان شمارش واژهها را نیاموختهاند،
بلورِ گفتاری از گذشتهها با نور فرا میرسد،
و ایستاده برباد میتابد.
خواهش ماندن و نیاز دانستن،
به نبردی برابر میرسند.
افزارها برهم میتازند،
زمانه خواب میبیند،
بیداریِ من در خواب، رؤیای دانش میپروراند.
و خواب من در رؤیای خواهش خوشیهایی دیگر است.
رؤیای خوابی در بیداریی دیگر مرا میپاید،
و چنین جان باخته و سرگردان از سهگانههای توی در توی میگریزم.
دستی فشردگی زمان را میکاود،
پریشانجانی خویش به خواب میبینم و آرزوی پرواز را...
حسن مکارمی , ۲۰۰۴