مردی عاشق است

تاریخ چاپ

به انتهای دیدار می‌رسم، آرام

و جهان تمام می‌شود.

چون شقایقی تنها و تندخوی

بازی ابرها را می‌کاوم.

با بازگویی خواب‌هایِ نیامد.

به انتهای دیدار می رسم، آرام.

ایستاده در پشتِ ابرها، باران ذره‌های خورشید،

و در کنار،

سرخیِ باورِ انتهای دیدار.

خورشید به بیراهه می‌رود،

و بر او راه می بندد، این تن که

نوید شقایق می‌دهد.

بوی ترک‌های جداره انار می‌آید،

مردی عاشق است، دست‌هایش را ببوسیم.

 

 ۲۰۰۲  حسن مکارمی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *