Poésie Persanne

Un site pour partager l'Art

آی دل آزاده ! برنا ! بلند! گرم‌تن !

تو جانی، رؤیای روانی، سایه‌ی غبار ننشسته‌ای.

دو دلم، دلِ دیگری.

آری، تو گاهی، چکیده‌ی چکه‌های آفرینش

تو جانی، سحرِ سردِ بیداری

تو دیگری، دیگر: افروخته‌ای دست نایافتنی، پنهانی در پیدایی.

تو دلِ دلی، چشم دلی، خوشی

دست گرمیِ آن نگاهِ آشکاری.

دو دلم

تو شبی، روزی، سحرم، شامگاهم.

تو شفافی، شستشوی تیرگی.

تو فراتنی، بُرندگیِ مهری؟ نه مهربانیِ نورِ مهری.

دلِ دیگر ! دستِ آرامشِ زادن !

دلی در کنارِ دلی،

دو دلم

   حسن مکارمی
  ۱۹۹۴  لیموژ، فرانسه،  آوریل 

زمان را می‌بینم.

ستاره‌ها را می‌شنوم.

با لمسِ سبک پلک‌هایم، در میانه‌ی سنگ‌های آبی رنگ ذره‌های لایتناهی

پوستِ هیچ را می‌نهم.

با طپش پنجره‌ی درون – از ورای پاک سازیِ «مغموم و حس»

به خانۀ مجرد دل می‌رسم:

آنجا که هنوز کلام بر سفال ننشسته،

آنجا که هنوز نمی‌دانم که می‌دانم،

و حتی نیز، نمی‌دانم که دیدارِ زمان را

                                        بر گیاه و حیوان دستور نیست.

 

باری، زمان را می‌بینم و می‌بینم که می‌بینم.

چه فهم ساده‌ای است، پاک کردن غُبار دلیل.

 حسن مکارمی
  تابستان ۱۹۹۴

«دیگر نمی‌دانم»

«بهاری که بازی می‌کرد»

«در عروسیِ آن زنِ تنها»

«سگ در کوچه‌ی بن‌بست»

«غریبه‌ی آخرین»

«چشمه‌ی شیرینِ آن روز»

و چیزهایی دیگر از این قبیل ...

اینها همگی می‌توانستند، عناوین

شعرهایی ناسروده، کتاب‌هایی چاپ نشده

یا فیلم‌هایی باشند که اجازۀ پخش نیافته‌اند

جهت اطلاعتان عرض شد، والا منظوری نداشتم

  حسن مکارمی
بهار ۱۹۹۵

من تشنه‌ی نازهای بارانم

دورتر،

دورتر از جهان جانانم

من زاری چشمان بیابانم

آری،

آن شب‌پره کنار میدانم

درمانده‌تر از خیال هر خوابم

در کالبد نشاط

با درد ترانه می‌زایم

با خنده حیات می‌کارم

گل بر سر  چه خراب  چه آبادم

تنها قفس نبودنِ آهم

در شادی گل‌هایِ زمرد، رطوبت اشکم

در خستگی کلامِ تکرار، آن تازگی رازم

آن هسته‌ی توی در تویم

بیهوده مجوی اویم

 

۱۹۹۶  حسن مکارمی

چند فیلم ها ( همه فیلم ها)