Poésie Persanne

Un site pour partager l'Art

رسوبِ اشک‌های پاکیزه‌ی درون

بر سنگواره‌های هزاران ساله

نوشته‌های تازه‌ای می‌آفریند.

تا راز رویاهای کودکی را در

ترانه‌های آسمانی بکارند.

روبرویی آینه‌های سنگی؛

در درون

در بیرون

و آن بینهایت روشن

 

  ۲۰۰۰  حسن مکارمی

بلند سخنِ پرواز به ناکجا کشیده،

هست" نوبت خویش را می‌جوید".

واژه‌های پژمرده جای وامی‌گذارند.

آموخته‌ای سربلند فرامی‌رسد و

گردنکشان باز می‌ایستند.

دانای نهفته‌ی درون می‌شکفد

لاله‌های سرخ، سرگردان می‌خوانند.

پابرهنگان، دستشان خالی است.

بر پاره‌ کاغذی دور مانده، چند واژه‌ی گذرا؛

مسافران پیاده می‌شوند.

۲۰۰۱  حسن مکارمی

 

 

خسته از زمین، گاهِ رفتن است.

آبی بلند بال و پرگشوده،

می‌طپد دلم.

گاه رفتن است.

سرزمین دورِ آشنا در دلِ من است.

دل کبوتری است  جلد و خسته بال،

خسته از زمین

گاه رفتن است.

 

۲۰۰۱  حسن مکارمی

گاه که می‌بارد، برادرجان

من از پنجره‌ها دلگیر می‌شوم.

بادها مرا می‌رنجانند.

جان تشنه‌ی کویری‌ام برای نمک – ترک‌ها لک می‌زند.

گاه که می‌بارد، آبی‌ام سیاه می‌شود.

چشمانم نم می‌زند، گوش‌هایم می‌خوابند.

اینجا، اینجا همیشه می‌بارد؛

اگر ابرها نبارند، دل من می‌بارد.

اینجا همیشه می‌بارد، همیشه.

۲۰۰۱  حسن مکارمی

چند فیلم ها ( همه فیلم ها)