تاریخ چاپ
بایر جان خویش بر دل سرخ مینهم.
و سرِ سیاه در پای روانِ سبز.
تا تن زردِ خویش از این چهار آزاد سازم.
روح بیرنگ من در کدامین جایِ این چهارگوشه پنهان است؟
که نه میآید، که نه میماند، که نه میرود، که نه میخواند...
گویی نبوده است.
خویش را دگر خواهم ساخت،
با ذرههایی به ژرفای میلیاردها سال
با نطفههای حیات در ژرفنای آبهای دور
و با نمادهایی صدها هزاران ساله.
در همگانیِ واژههایی اینچنین،
در پیچاپیچ راههایی تو در توی،
در خواب، در رؤیا،
در انبانهای خاطراتِ جان،
در راهروهای بیانتهای ارتباط
تازهای خواهد آمد و نام خویش خواهد آفرید.
تازهای، بیجان، بیدل، بیسر، بیروان، با تنی همگانی،
فراتری در آینده... تازهای با نام خویش...
حسن مکارمی ۲۰۰۷ فرانسه