Poésie Persanne

Un site pour partager l'Art

گاه به ابرها که می‌نگرم گویی آنچنان دور نیستند،

چنین گفت کودک.

کوران در کجا می‌زیند؟

پرسشی در پاسخ در آئینه‌ی خواب پیرمرد.

بی نگاه،  جای کم می‌آید، فشرده می‌شود و رنجور

ابرها بازی می‌کنند و نگاهِ کودک در پرواز

کوران در کجا می‌زیند؟

آئینه‌های باز و نگاهی بی‌بازگشت.

زنی پنهان است و ناکامی ستاره‌ای در نجوا

نوری در گریز، دخترکی هراسان، کودکی در گهواره

کسی نیامده است،

کورسوی  نهانی کویر می‌پژمرد

ابرها گویی چندان دور نیستند.

 

  ۱۹۹۸  حسن مکارمی

گلبرگ‌ریزانِ من !

قناری لبخندت پرواز آئینه‌های شاهچراغ

مهتابِ من !

شبِ زلفت پاره‌بندهای آوارگیِ هجران

بلورم !

سپیده دمت، شبنم تازگی زندگی

مهربانم ! فروغم ! گاهبانم

پنجه‌هایِ ساز نغمه‌هایت،

سکوت نرمیِ ریگِ کاریزهای کویر

ماهیم !

میوه‌ی دیدارت شادمانگی جهیدن آهوان

خواندمت، نمی‌آیی؟

 

  ۱۹۹۸  حسن مکارمی

چمنی ! جای تُردی و سبکی !

دامن عروسکت خستگی است و پاهایت انجیرهای خشک.

عمر کمرنگ غروبی ! مزه‌ی صبحانه‌ای از دور

لحظه‌ای تنها ! دخمه‌ای فراموش !

در کاروانسرای مسافر، آتش پر دودی !

از دور می‌آیی و نمی‌مانی.

نوشته‌ای بر افق و بازی، گشاده !

خاری ! شتری صبورتر از تلخی

گشایش گره‌های جبین پیر،

زمزمه‌ی مادری ! حرف‌های درهم سردابه

در یک عمر شیشه‌ای، کدورت ندانستن !

در حباب‌های خراب آبادی ! ناکجایی ! درونی !

 

  ۱۹۹۸  حسن مکارمی

زیبایی در تهی نبودن

شکلِ همه رویاهای نابافته

تا به جان می‌رسد، ققنوس بازیافته‌ای است

شاید مرگ تولدی است در تنهایی،

یا تنهایی یک تولد؛

خمیرِ نان و نهادی در طراوتِ نعنا؛

بوی گلاب و شب به خیر؛

فشرده‌ی تک‌بافت‌های «حال»

یا آهی مانده به لب‌ها،

            مرگ را می‌گویم.

 

  ۱۹۹۸  حسن مکارمی

چند فیلم ها ( همه فیلم ها)