تاریخ چاپ
رخوت و صدای بیآزارِ آبشارِ تنهایی
آفتاب بیخاطره پائیز، انتظار مسافری که پیش تو نخواهد ماند.
شکوفه، آزادی در عبور چرخ و فلک با ترس میخندد.
آدمیان با شرابهایی از کوبا، ترکیه، و چای ایران
عناوین احزابِ برادر رادر میانِ دندانهای بیحوصلگی میجوند.
آنها که نماینده جنگند پرشور میرقصند.
و آنها که خسته از سیاست بازی، به دنبال آگهیهای خیره کنند، تعطیلات
در بلغارستان.
نگاههای آبی، حادثهها را دنبال میکنند و جوانان یک روزِ در وطن خویش را
میجویند.
خوانندگان بزرگ با ترانههای «پوک» در گوش بزرگ «استریو» نعره میزنند.
ما از فردا خستهتر شدیمایم، در انتظارِ آتش یک سیگار، یک روزِ تعطیل را با عشقِ
مردم دیگر تقسیم میکنیم.
و خوشحال از بازگشت، خلوتی کنارِ جادهی پارک را بو میکشیم.
تا سال دیگر، با صدای یکنواخت «آقا، آیا بلیط جشن امانیته را خریدهاید؟»
حسن مکارمی ۱۹۸۴ پاریس