Poésie Persanne

Un site pour partager l'Art

گرم چون بدرودی در امید جاری

ایستاده در نگرانی کودکی‌های دور

پرسنده بر آنچه که جان خسته را با خویش برده است.

سازِ تنهایی شبانه را می‌نوازم

پرنده‌ای بال گشوده است و،

سرمای دوردست می‌خواندم،

راهِ بی‌بازگشتِ زمان را

با آخرین بوسه‌ها به یاران نشان خواهم داد تا

زمان بر بوسه‌های بایستد.

و بار این کار را با هیچ‌کس به میانه نخواهم گذاشت.

در آن روز که خواهم نبود

«بود» خواهم شدن در «راه»، راه خواهم شدن در «بود».

و تنها مژه‌های آبی کودکان مرا به یاد خواهند آورد.

در غم یا شادیشان

«بود» خواهم شدن در «راه» و «راه» خواهم شدن در «بود».

 

حسن مکارمی , فرانسه , ۲۰۰۶

فراسوی تاریکی، در آنسوی ندانستن چشمانی است

شراب آلوده.

یادهای همیشه زنده به خواب رفته‌اند

و دخترانِ ناز،

مهرگونه، می‌پایندشان

پریِ یأس‌واره‌ی نگهبان یادهای ما،

در اندیشه‌ی پاکیزه‌ی خویش

بیداری را نوید می‌دهد.

در آن روز که نخواهیم بود،

با یادآوریِ «یادهای فراموش شده».

دوباره زنده خواهیم شد.

یادهای ما یکدیگر را به یاد خواهند آورد.

در فراسوی تاریکی، در آنسوی ندانستن،

یادهای ما یکدیگر را به یاد خواهند آورد.

 

حسن مکارمی ۲۰۰۶ فرانسه

بهار در هسته‌ی پنهان خویش

فردای خورشید و شب‌های ماه را از ما می‌گریزاند.

نوید کارزاری مهربان و فراموش شده می‌آید.

بازگشتی ساده در باد و سرودهای خالی تنهایی

زندگی خدایان خویش آفریده‌اش را،

چون پایه- ستون‌های انبارهای داده‌هایی پنهان

به لرزه درآورده است.

در خاطره‌ها آشوب برپاست

طوفان‌هایی بزرگ در راهند

آدمیان یکدیگر را خواهند پرسید:

«نشانه‌ای از خدایانِ خویش ساخته»

و هیچ خواهند یافت

طوفان‌هایی مهیب خدایان را خواهند شکست.

ستون‌های انبار- داده‌ها فرو خواهند غلطید،

انسانی فراتر زاده خواهد شد.

با داده‌هایی دیگر

جدایی خدایانِ پیر بیکاره،

آنگاه آسمان دریچه‌ای تازه خواهد بود.

«رهایی زندگی»

 

حسن مکارمی ۲۰۰۶ فرانسه

ره‌آوردِ هستی‌های دوردست،

در زخمه‌ی سازهای فردا،

به دست افشانی‌های بی‌پایانِ خویش می‌اندیشند.

کودکانِ امید، جوانه‌های پرسش‌های خفته را،

کنجکاوانه می‌نگرند،

و دیوارهای گلی خانه‌های ندبه با نخستین باران بهاری

فرو می‌پاشند.

آینده رنگ خورشید می‌گیرد،

گذشته شانه‌های ستبر خویش را،

به گذر فردا وا می‌نهد

مردان سینه‌های تنگ از هوای دست نایافتنی پر می‌سازند،

و زنان دستان مهربانی بر چشمان نیمه‌بازشان می‌سایند.

جهان تازه گشوده می‌شود.

نشانه‌ای از آنسوی بازآمده است.

و این بار مرگ را فراموش کرده است.

نواز سازهای فردا به گوش می‌آید

جهانی تازه گشوده می‌شود

و مرگ فراموشی آغاز می‌گردد.

حسن مکارمی , فرانسه , ۲۰۰۶