تاریخ چاپ

گرم چون بدرودی در امید جاری

ایستاده در نگرانی کودکی‌های دور

پرسنده بر آنچه که جان خسته را با خویش برده است.

سازِ تنهایی شبانه را می‌نوازم

پرنده‌ای بال گشوده است و،

سرمای دوردست می‌خواندم،

راهِ بی‌بازگشتِ زمان را

با آخرین بوسه‌ها به یاران نشان خواهم داد تا

زمان بر بوسه‌های بایستد.

و بار این کار را با هیچ‌کس به میانه نخواهم گذاشت.

در آن روز که خواهم نبود

«بود» خواهم شدن در «راه»، راه خواهم شدن در «بود».

و تنها مژه‌های آبی کودکان مرا به یاد خواهند آورد.

در غم یا شادیشان

«بود» خواهم شدن در «راه» و «راه» خواهم شدن در «بود».

 

حسن مکارمی , فرانسه , ۲۰۰۶

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *