تاریخ چاپ
خورشید در بلندترین شامِ زمستانی حوصلهی برآمدن ندارد.
تازه، ابرهای دودهایِ غلیظ نیز در کارش اخلال خواهند کرد.
در قطار، پیرزنی رختشوی، پسرکی با چشمان قی کرده زیر فشار کیف مدرسه و
چند کارگرِ جوان که عکسهای فوتبال را نگاه میکنند.
سوار میشوند و پیاده، چشمای خستهی خود را به شیشهها میدوزند.
به هیچ میاندیشند یا پنج دقیقه تأخیر در روز.
راستی این قطار کی به مقصد میرسد و این خورشید چه هنگام صادق و روشن
خواهد شد.
حسن مکارمی ۱۹۸۴ پاریس