Poésie Persanne

Un site pour partager l'Art

بازار دلبری رها شده است.

«بیمه‌ی زندگانی فروشان» به بردگی سرسپرده‌اند،

و روزگارانی بس دراز در پی است.

بار کاروان به پس مال‌داران باز می‌افتد.

نگاه سردی از دروازه‌ی مات‌زدگان وادی کویر سربرمی‌دارد،

تا زهر نادانی در رگ‌های گرم بپروراند.

خنده‌دلی گشاده‌روی، پرسش واپسین را به نماز می‌ایستد.

درب‌های بسته پیام جان می‌تراوند.

خانه‌های زیرزمینی، جاری گذارِ خاک را نغمه می‌سازند.

این همه را در تک‌دمی میان‌تهی می‌بینم،

و واژه‌ها بی‌تاب و سرگردان می‌گریزند.

 

حسن مکارمی , فرانسه , ۲۰۰۳

و کارساز بازیافته را از اندوه بزدایند.

پیشگامان از خواندن باز می‌مانند.

گرمی زانوی رفتگان از بازگشت می‌گوید.

ندای دوردست‌ها اوج می‌یابد،

تلنگری دل‌واژه‌ها را پاره پاره می‌کند:

«سفرِ درازِ جستجوگران پرسش را پایانی نیست.»

هوای زندگی خواب ماهیان را آشفته می‌سازد،

و پلنگان سرود ماه سرمی‌دهند.

در باریکه – تنگنای آخرین،

گلی پرواز پروانه‌ها را می‌بوسد،

و گره از کار فروبسته‌ی ما می‌گشاید.

 

حسن مکارمی , فرانسه , ۲۰۰۳

جنگ کرداران پنجه‌های خشونت خویش را،

بر سنگ‌سختی‌های استوار در می‌افکند.

و پژواک چکاچک‌هایشان، ابرهای انبوه سیاهِ دوردست را،

به واهمه‌ی نور می‌کشاند.

پایداری جستجویشان نگاه را بر فراتر از ابرها می‌راند

و به یکباره همگی در همه می‌سرایند.

آرامش

و چون سنگ‌سختی‌های ماندگار، به جنگ می‌خوانند،

پرواز نیاز درون به سخن می‌آید:

و پیگیری هوسناک مردمان، مهر نورآفرین را خدای می‌خواند.

مهربانی آئین دلیران می‌گردد.

خرد در انتهای کارسازی به راه در می‌ماند.

در بیکران، مهری مهربان‌تر پنجه‌های تنهایی را به خوش‌آمد می‌جوید.

که ازین ماجرا، گاه به گاه نشانی بر سنگواره‌های یافته در ژرف دریاها باز می‌آید.

و مردمان نیاکان خویش را با آوازی شاد باز می‌خوانند.

 

حسن مکارمی , فرانسه , ۲۰۰۳

در واژه‌های فراوانی نوربارانند،

چشم‌های بسته گشوده می‌شوند،

و ابرهای تاریکی در بازی رفت و آمدند.

واژه‌های پراکنده، سبزینه‌های زایندۀ مردمی،

در گردنه‌های فروزنده‌ی نورمی‌پیچند،

و در غبار میانه‌ی سنگ‌های آسمانی سرمی‌گردانند.

نور- واژه‌ها، دوگانه‌های یگانه دم و وادم مرا می‌پوشانند.

به هوا نیازی نیست.

نور – واژه‌ها مرا می‌ربایند.

بازگشت من در آن سنگی است که سالیانی پیش از این،

نام خود را بر نوری نهاده است،

تا خود را در چشمان واله‌ی چوپانی در کویر رها کند.

چوپان بوی مادرانه‌ی سبزینه‌ها را دوباره می‌شنوند:

«من واژه‌ی – نورم».

 

حسن مکارمی , فرانسه , ۲۰۰۳

چند فیلم ها ( همه فیلم ها)