Poésie Persanne

Un site pour partager l'Art

کردار به رنگ ارغوان.

چون پری رنگارنگِ رنگین کمان،

در میانه‌ی پهنای خیال‌های همیشگی من،

به ژرفنای آنچه که مردمان دانسته‌اند،

قد برافراشتی،

شدی،

و مرا بُردی.

جهان‌هایی ساختیم به نهایت بی‌نهایت؛

به اندازه‌ی همه زبان‌های آمده و نیامده

نور را بازیچه‌ی ساده‌ای انگاشتیم،

و به کمتر از فراتر از آن، تن ندادیم.

و چون به خود آمدیم،

یکی شدیم در بی‌خودی،

خودی شدیم

و به ناگاه

کردار به رنگ ارغوانه

چون پری رنگارنگ رنگین کمان

قد برافراشتی،

شدی،

و مرا بردی.

 

حسن مکارمی ۲۰۰۷ فرانسه

مجمعه‌ای از عشق فراهم آور

که من به تبسم‌های روزانه‌ی تو آلوده‌ام.

پرسش‌های خالی مرا در کناره‌ای رها کن

فرزندان امیدمان را بر سفره‌ی نشاط بنشان.

تا خورشید را در گرمای دل پنهان سازیم.

همگان را آوازی دارم، شیرین

نوایی باز بفرست.

تا ترانه هستی را بسراییم.

این نیکی تکرار پاکی در رگ‌های زندگی،

فراز جایی است،

مجمعه‌ای از عشق فراهم آور

که من به تبسم‌های روزانه‌ی تو آلوده‌ام.

حسن مکارمی ۲۰۰۷ فرانسه

در پرده‌ی جانِ من،

نوای تلاش پدران،

و بوی مهر مادران به رنگ می‌آیند.

سحرم خورشید است و شامم ماهتاب.

در پرده‌ی خیالم،

ماهی است و سوسن و آب و ترنم باغ،

دستانی از نوازش و چشمانی از امید.

و خوابم،

پرده‌ای است در پرده‌ای،

که هر بامداد،

مرا با هستی ندانسته‌هایم آشتی می‌دهد.

سحرم خورشید است و شامم ماهتاب

 

حسن مکارمی ۲۰۰۷ فرانسه

دل‌گرفتارم، گرماجویی خویش را در خاطره‌ی

                        پر شاهینی به امانت سپرد.

و بازی گردش پرواز بلندای کوه‌های دور از خیال

                                     را نیز هم...

دلِ گرفتارم، تشنگی ژرف جویی نیاکانِ

دور دست خویش را

در  چشمان پیری از نژاد خاموشان سپرد

و همگی ستارگان دور از دسترس را نیز هم...

دلِ گرفتارم، واژه‌های نشناخته‌ی فرزندان را در دهانِ

پیرزنان سرخ‌پوست صحراهای سوزان نهاد،

و سرودهای شادی جنگاورانِ پس از تاریخ

                                    را نیز هم ...

اکنون، دلِ گرفتارم تنهاست و

به تنهایی گرفتار.

حسن مکارمی ۲۰۰۸ فرانسه