Poésie Persanne

Un site pour partager l'Art

کارِ گرانِ کراندنِ دل را،

در کوهپایه‌های فرهادین به پایان نرسانده‌ام،

چشمه‌های نیاز را می‌جویم.

شیرین تنی در دورهای روانم، ماهسان،

ترانه‌های بلورین مهر را هاله می‌کند.

بیرونِ درونم واژه‌های گردنکش را به جنگ می‌خواند،

و درون بیرونیم آبروی جستجوگرانه‌ی خاکیم را بر باد می‌دهد.

در میانه‌ی بارش نور، پرسش ناخواسته‌ای بر می‌تابد،

یاخته‌های گسیخته، به ژرف‌های مرزها می‌خزند،

پاره‌ها در باور بی‌دلی مردمان بر یکدیگر بافته می‌شوند،

تا واژه‌ای تازه زاده شود،

تا زندگی به پرواز در آید،

تا «من» در واژه‌های نیامده گم گردد.

 

 ۲۰۰۲  حسن مکارمی

پاره کرباس کهنه،

همخوانی کبکان درمانده را به یاد می‌آورد.

در لایه‌های رسوبی،

یاد اندیشه‌های فراموش ناشدنی

دریای پهناور پیشین را می‌سازند.

به شمارش هر «پیش»داده‌ای است.

کژکاری راه‌های نافرجام، خود آینده‌گر خستگی است.

دیدِ جان در دستور نیست.

جان خود شمارش است.

درد «جان‌سوز» پاک‌سازی است،

به مرز «نرسیدن» رسیدن،

جان به شمارش نباختن

و امید رهایی را در هر بازدم فرو دادن.

 

 ۲۰۰۲  حسن مکارمی

بارشِ بی بارانی !

چون تماشای بهار،

            گشاده‌ای ! ترانه‌ای ! سحری !

            پیچشی ! برگی ! گندمی !

            پوپکِ پرواری !

            خدایی !

و لبخنده‌ای در کناره‌ی ابرهای فراوانی،

با این همه چون واژه‌ی ساده‌ی نخستین،

تو خودی.

آری، بی من، جز من.

 ۲۰۰۲  حسن مکارمی

افتادگان بی‌نگاه،

با ترانه‌ای خفته در دل،

و دستانی تا نیایش بلند،

و چشمانی تا آسمان باز

افتادگان بی‌نگاه،

بیداری امید می‌پاشند،

به فریاد پاسخ می‌گویند،

و دانسته‌های خاکستری را به رنجوَران می‌بخشند.

در راستای ندانستن‌هایشان،

افتادگانی دیگر در راهند،

با نیایش و ترانه و فریاد.

افتادگانی دیگر.

 ۲۰۰۲  حسن مکارمی

چند فیلم ها ( همه فیلم ها)