Poésie Persanne

Un site pour partager l'Art

کیستی، جایی است نایافته،

            یا پنهان، یا شکل نایافته، یا چندگانه،

            به گونه‌ای دیگر کیستی از خانه بیرون است،

            و هنوز به خانه‌ای دیگر فرود نیامده است.

کیستی در خانه مانده، نمی‌گریزد. جای آرام خویش نگه می‌دارد.

بدین‌گونه، سه گونه‌ایم:

            یا جای آرام خویش نگه می‌داریم.

            یا شیفته‌وار در جستجوییم.

            یا جای تازه – دیگری یافته‌ایم و آرام می‌گیریم.

و در هر سه‌گونه اضطرابی به همراه ماست:

            در جای آرام خویشیم، مضطرب از آنکه، با گذشت زمان تغییری بازآید.

            خانه خراب شود. مرا بیرون کنند، یا بیرون روم و باز نگردم...

            در جستجوییم شیفته‌وار، نکند نیابم، زیاده بمانم. زمان جستجو از کفم برود.

            در جای تازه‌ایم و آرامش نوعی اضطراب مرگ به ارمغان می‌آورد.

و این اضطراب، هرچند تلخ، با مرگ می‌جنگد.

                                                          قدمش مبارک.

                                                         مرگ بر مرگ.

                                                         نامه‌ای در رثای اضطراب

 

حسن مکارمی ۲۰۰۹ فرانسه

در وطن بیگانه گشتم،

در سفر بیگانه هستم،

در میان خواب و رؤیا و خیالم نیز اکنون،

حالتی بیگانه دارم.

لیک،

در پی پرواز خود از خاکِ خاکی،

تا به دنیای ژرف شعر حافظ،

چون غباری،

در هوایِ نور می‌گردم.

کمتر از ذره نه‌ای پست مشو عشق بورز

تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان.

آشنای من، همان گه‌گاه،

پرتویی از نور شمع جانِ جان حافظ است.

«در عاشقی گریز نباشد ز ساز و سوز

استاده‌ام چو شمع، مترسان ز آتشم»

 

حسن مکارمی ۲۰۰۹ فرانسه

شایسته‌ی این نبودیم،

زمزمه می‌کرد،

گذر می‌کرد.

ماه ابر می‌شکافت

اگر نبودیم، چگونه آمد؟

درد می‌کشید،

گذر می‌کرد،

ابر گره می‌خورد.

آینده مردمانی از دورها آمده

با گذشته سرزمینی چنین آفتاب خورده

در گردش  چند ساله‌ی آرزومندان

باور مدار، به یک روال نخواهد ماند.

نه، شایسته این‌ها همه نبودیم، نه.

گویی، همه‌ی نوای دشتستان،

از نخل‌های تشنه، سربر می‌آورد:

«نه شایسته‌ی این‌همه نبودیم».

 

حسن مکارمی ۲۰۰۹ فرانسه

گرمای تنی که خواهی آمد   «هم جانِ» منی تو خواهی آمد

پنداری و گفتاری و کردار،

با هم دلی و نشاط و آواز.

 گرمای تنی که خواهی آمد  «هم جانِ» منی تو خواهی آمد

تو نام منی که در عبوری

بر رویِ دلی چو حرف اول

تو مادرِ مادری، تو پاکی

تو واژه‌ی اولین، تو نوری

گرمای تنی که خواهی آمد   «هم جانِ» منی تو خواهی آمد

تو مشعل دانش همیشه

تو پرچم پرتلاش و رنگین

تو روز و شبی و هر سحرگاه

تو جان و تنی و توشه‌ی راه

گرمای تنی که خواهی آمد   «هم جانِ» منی تو خواهی آمد

 

حسن مکارمی ۲۰۰۹ فرانسه