با تو سکوت، دخمهی زندانِ آرزو – در انتظار شکستن-
هر شنبه در دلِ کبوتران بیپناه، در پشت شیشههای «ملاقات»
قطره قطره میچکد.
حالی در من بخور حادثه بیداد میکند.
سبزینههای تمنای خلق، در درز- درز آجر فرش حیاط، با وعدههای
آمدنِ هر بهار و سال، براق میشوند.
درها به نفع «جهل و جسارت» گشوده نیستند.
فردا پر از ترانهی قمری، پر از «سماق» و «ترازو» و «بوی شبنم» است.
بالا ترانهی «دیدار شوق ما» گل میدهد.
پاریس ۱۹۸۳حسن مکارمی