Poésie Persanne

Un site pour partager l'Art

مهربازیِ من در تنهایی اندام تو جان می‌گیرد.

و دلبازیچه‌های دیگری در آسمان ناز تو می‌خوانندم.

گرفتارِ آن آواز دور رسم، که پژواک ترانه‌ی تنهایی ماست.

تو به دورتر از ماهِ من خیال پرواز داری.

واژگانی برازنده خالی میانِ ما را پر می‌کنند.

و چون بلور دلشکسته‌ای،

بر پوسته‌های ندانسته‌ی ما شک می‌پراکنند.

اندام تو به واژه‌های در راه، مهربانی می‌بخشد،

و تنهایی مرا جان...

حسن مکارمی , فرانسه , ۲۰۰۴

طپش‌ها به پیشواز نیامدگان برمی‌خیزند.

و همهمه‌ی مردمان غبارآلودگی می‌سراید.

با تندی ستیزِ سرخی در سیاهی و آبی در بنفش،

با دورترین اشاره‌های پایداری خورشید.

که بی‌نیایش ما،

که بی آرزوی ما

که بی‌هوس ما، به سالیانی فراوان‌تر از بسیار.

                                        خواهد بود، خواهد آمد.

با تندی ستیز سرخی در سیاهی،

آینده را چون گذشته به رنگ کشیدن،

و گذشته را در خاکستر فراموشی به خاک سپردن.

رنج ما از پایداری رنگ‌های تکرار است،

رنج ما از تداوم خاک سرد است و خورشید گرم.

طپش‌ها از نیامدگان می‌گویند و همهمه‌ی مردمان غبار می‌پراکنند.

 

حسن مکارمی , فرانسه , ۲۰۰۴

کردار مهروار ماه، در دوردست؛

شبگردی بی‌تابانه‌ی چشمان پرسشگرِ ما.

 

یگانه‌ای پنهان، بازی واژه‌های نیامده را می‌داند

پیچش زبانش، نیایشگر آرامش بی‌مرز کویر

مژگانی به راز آغشته.

لبانی به بوسه دلباخته

بلندوار، سر به بلندای پنهانِ سپرده

بلور کردار مهروارش.

از ستایش هوس‌های کودکی بی‌نیازم می‌سازد

زیبایی پرسشگرانه‌اش،

بیداری مستی من.

بیداری من،

من

 

حسن مکارمی , فرانسه , ۲۰۰۵

گفتار رفتگان در گوشم،

بیداری کودکی در خواب می‌بیند.

واژگان به جشن ایستاده‌اند.

نوای شادمانی زندگی تا فراتر می‌تازد.

اسب خون‌آلوده‌ای، آخرین نگاه خود را

                                  از ماه باز می‌ستاند.

تنها اردک برکه، پرهای خود را می‌تکاند.

فراتر از واژه‌ها، دهان باز می‌ماند،

مرز گوش‌ها به فراری به آنسوی می‌اندیشد.

کشور تنهای من، با آخرین کودک به دنیا خواهد آمد.

مرزهای کشور تنهای من از واژه‌های، دانسته‌ام رنگ می‌گیرد.

و تا نگاه اسب خونین،

تا پرهای اردک،

تا بیداری کودکی، گشوده می‌گردد.

مرزهای کشور من باز می‌شوند.

 

حسن مکارمی , فرانسه , ۲۰۰۵

چند فیلم ها ( همه فیلم ها)