ای دو چشمت دخترانی گل به دست
ای نگاهت دامن خوشبوی دشت
ای فراخوان تو در جان چون الست
آمدی یا آمدم از آمدن افشرده است.
۲۰۰۲ حسن مکارمی

ای دو چشمت دخترانی گل به دست
ای نگاهت دامن خوشبوی دشت
ای فراخوان تو در جان چون الست
آمدی یا آمدم از آمدن افشرده است.
۲۰۰۲ حسن مکارمی
من سراب خستگی را «گِل» کنم
نالههای تشنگی را «دل» کنم.
من نشان بیخودی در «سر» نهم
دردهای بیدلی را «جان» کنم.
۲۰۰۲ حسن مکارمی
نمیزیم،
جای تهی خویش را پُر میکنم.
با پرسشِ نگاه، با پیامی پنهان،
مرا میجویند،
آنگاه، باز میگردم و
جای تهی خویش را پر میکنم.
هر بار جهانی تازه در لابلای درزهای فشرده آغوش میگشاید.
با نوری ساده، با هوایی فریبا،
نچشیده شیرینی سفر،
باز میگردم و،
جای تهی خویش را پر میکنم،
چنانکه گویی،
همیشه بودهام.
۲۰۰۲ حسن مکارمی
ترانه خوان نیم، نگارهگر نیم،
چشمم، دهانم، واژهام.
تنهایی آغاز راهی بی نشان
گردم، غبارم، نالهام.
۲۰۰۲ حسن مکارمی