موضوعات دیگر جامعه حافظ خبر در مورد روانكاوی هنر پژوهش
لبخندی از آشتی چه سنگینی ساده ایست این بار خاطرات بر خوابهای ما، که نه از باران هراس داریم و نه از نان. جهان به دو نیمه می ماند، چنان که هر کدام راه خویش می پویند، تا به جنگجویان گریزان و به عاشقان شتابان ، لبخند وداع بیآموزند. ونرم تنان اقیانوس هارا, کلام به ارمغان آرند. درد در نماد خویش سیاه پوشی خسته است، و عشق در سرخی اش مشتاق سپیدی فرداست. و سبز حیات نامیرا, در هسته های گرم آماده شروع دیگری است. آی قاریان گندم ستیز، آی کم دلان دروازه های بسته، از دور ندای اسطوره ها را نمی شنوید ؟ می مانم تا اسطوره هایی را که از" یاد" ، یاد ها نیز رفته اند ، دو باره بخوانم. تا دو نیمه جهان را با لبخندی آشتی دهم. با لبخندی از آشتی . حسن مکارمی
چنان کن که من.... چنان کن که من از دامن تو، پرواز گرم نرفتن بیاموزم، و به بالهای آزادیم ماندن. آنچنان که تجربه جهان را در عشق دوره کنم. *** چنان کن که من در گفتگوی با تو، زبان خالص هستی بیاموزم، به واژه هایم رخت سکوت بپوشانم، و درک بی واسطه بودن را مزه کنم. *** چنان کن که من در ثانیه های تو، سکون تجربه های اعداد نیامده را در خواب کنم. تا به نیستیم شادی دیدار به بخشم. *** چنان کن که من.. حسن مکارمی زمستان ۲۰۱۱ پاریس
دوستت دارم گفت دوست دارم و قاعده دیگر شد * و نماز در زمان وضو منجمد گشت. و آداب همه عابدان بی تصویر ماند. گفت و ترانه های رنگین، پرواز قناری ها را بدرقه کردند. گفت و آبهای سکوت رنگ معنی یافتند. و جنگلها مهماندار خستگی پروانه های دور گشتند. گفت دوست دارم، و " زنان لطافت " بوسه های آبی خویش بر عابران صبور هدیه کردند. و مرگ در پشت زایش پنهان شد، از شرم. گفت، و آنکس که شنید ، چون آیینه ای در سخن ، فریاد برآورد که: دوستت دارم. حسن مکارمی پاییز ١٣٩١ پاریس