لبخندی از آشتی چه سنگینی ساده ایست این بار خاطرات بر خوابهای ما، که نه از باران هراس داریم و نه از نان. جهان به دو نیمه می ماند، چنان که هر کدام راه خویش می پویند، تا به جنگجویان گریزان و به عاشقان شتابان ، لبخند وداع بیآموزند. ونرم تنان اقیانوس هارا, کلام به ارمغان آرند. درد در نماد خویش سیاه پوشی خسته است، و عشق در سرخی اش مشتاق سپیدی فرداست. و سبز حیات نامیرا, در هسته های گرم آماده شروع دیگری است. آی قاریان گندم ستیز، آی کم دلان دروازه های بسته، از دور ندای اسطوره ها را نمی شنوید ؟ می مانم تا اسطوره هایی را که از" یاد" ، یاد ها نیز رفته اند ، دو باره بخوانم. تا دو نیمه جهان را با لبخندی آشتی دهم. با لبخندی از آشتی . حسن مکارمی