Poésie Persanne

Un site pour partager l'Art

که دل در نگاه تازه بسته‌ام،

که چشم بر هوای تازه دوخته‌ام

که هوای جان تازه کرده‌ام

که جان به پای راه تازه می‌نهم

که پای به سوی دره‌های دور می‌کشم

که دره‌های دورِ تازه در دلم به چشم می‌کشم

که من غریب خویشم و بار دل به پای جان بسته می‌نهم

در نگاه تازه، بر هوای تازه، جان تازه، راه تازه

پای به سوی دره‌های دور می‌کشم

این غریب خویش گشته؛ بار دل به پای جان نهاده؛

دل در نگاه تازه بسته؛

چشم بر هوای جان تازه دوخته؛

این غریب:

«خویش گشته»

این غریب «خویش گشته»

حسن مکارمی ۲۰۰۸ فرانسه

سوختن در آوارگی سرزمین‌های خیالی دور،

ساختنی است در نهاد خویشتن.

مردمی را چاره‌ای جز پیش روی ننهاده‌اند.

روی به چندگانگی گستراندن.

و چندگانگی در تن به پیش بردن.

از سوختن سازندگی آوردن؛

            و از تن جان پروراندن.

زندگیِ از دور آمده را به دورها بردن،

            و جان آن را رهاندن.

هر قطره‌ی زندگی همه دورهای گذشته،

و همه‌ی آرزوهای آینده را در خود می‌پروراند.

هر قطره جداست، لیک پیوسته است.

زنجیره‌ای از زندگی: جان،

            ادامه نامیده شدنش را چون حادثه‌ای در دل

                                 به شادی بنشینیم.

همگی از این زنجیریم، از این زنجیریم.

                           در این زنجیریم.

 

حسن مکارمی ۲۰۰۸ فرانسه

دمِ نسیم پاک سحر بازدم مهر می‌جوید.

مستی؛ پروانه وار، در بازی دست و پای ما خود می‌نماید.

گویاترین ترانه‌ی هستی، تپش دل‌ها را ندا بر می‌دارد.

روز همگانی مردم بر خورشید گشوده می‌شود:

گره دستان بر یکدیگر، یادآوری است از درازای زایشی همیشگی.

و در چنین واحه‌ای، زندگی تن به پرواز می‌سپارد.

رؤیای دور، در خیال همگان نام می‌یابد.

آینده خندان بر گذشته می‌نگرد:

و نام در گوش مردمان افسانه‌ی دیروز می‌گردد؛

و نام برهرچه هست می‌تابد.

و نام برهرچه که نیست سایه می‌افکند.

مردمانِ مست، این سبک پروازانِ صبح‌دمان،

با بال‌های نام، از دوردست‌های پرواز در می‌گذرند:

تا روز بی‌نامی، آنجا که:

دم نسیم پاک سحر بازدم مهر می‌جوید.

 

حسن مکارمی ۲۰۰۸ فرانسه

کمترین درد فریادی است از دوردست.

آواز مرغکان بپاخاسته گوش می‌خراشد.

آنچه را که نمی‌توان دید، خواهی شنید،

ناشنیدنی‌ها را لمس می‌کنی،

و زبان به کاری پنهان می‌آید.

دو روزی ما را امان است،

چه خواهیم کرد؟

دوست داشتن، دوست داشتنِ دوست داشتن...

بخشیدن، جستجو، یافتن، برپاداری چون قانون حیات...

پایان نیافتن...

چه خواهیم کرد؟

دو روزی ما را امان است.

سنگی تنها از دیواره‌ی بلند زندگی...

برگی تا پاییز مرگ...

یا گلی شکوفا، با نامی دیگر: «درخشان نوری...»

دو روزی ما را امان است.

چه خواهیم کرد.

حسن مکارمی ۲۰۰۸ فرانسه