Poésie Persanne

Un site pour partager l'Art

گیاه " درمان روان پوینده‌ی ما"

روزنی است به درون نهفته‌ی مهرورزی.

ارغوانی برآمدن پرتوی مهر،

می‌گونگی آزادی را نوید می‌دهد.

گاه‌شماری، ناتوانی باور ماست.

هست در گوشه‌ای پنهان است.

پیامی بر سنگی دوردست،

نوبت خویش را می‌جوید.

نوری خواهد تابید، چشمی گشوده خواهد شد.

رازها به چشمان جویای ما نیازمندند.

کودکی دستان شاد هستی را می‌فشارد.

رازها" در میانه‌ی دو سنگ تا سپیده‌دم می‌خوانند".

یاد پدربزرگ در رنگ نگاه مادر می‌آید.

رازها «شیرینی» می‌شوند.

و کودک دیگر گرسنه نیست.

                 ۲۰۰۱  حسن مکارمی 

گره‌های پیچیده‌‌ی واژه‌ها را به دشت‌های دور بیاندازیم

تا شادی شبانه‌ی ما، ما را از فردا باز ندارد.

بر دانه دانه‌ی شن‌های نقره‌ای دلبندی‌های روشن، ما را می‌خوانند

گفت آن یار کزو گشت سرِ دار بلند...

دستی بر پشته خارهای نورانی کویر،

نگاهی بر دودهای سپیده‌دم روستایی تنها،

گویی نگاهِ ما آئینه‌ای است.

که هستِ نادیدنی را به واژه‌ها می سپارد.

دل از امید نرهانیم، راز نور در راه است.

شن‌های نقره‌ای را بنگریم.

شن های نقره‌ای را بنگریم.

 

۲۰۰۱  حسن مکارمی

با همهمه‌ی شور واژه‌های شکوفا

با گرمی دل‌های پریشان

از آسمان بالاتر می روم.

به نرمیِ آوازی جاودانی جان می‌سپارم.

تا افسردگی هزاران ساله را بشویم.

با نوری دیگر زاده می‌شوم،

پوسته‌های شکسته‌ام، خالیِ نگاره‌ها را پر می‌کنند.

به بزرگی همه‌ی مردمان.

چشمانِ تماشاگران، تماشا و نگاره‌ یکی می‌شوند.

ترانه‌ای ساده در باد رها شده است

بالاتر از آسمان را جایی است.

ترانه‌ها این را می‌دانند،

و روزی با ما از نشانی ساده‌اش سخن خواهند گفت.

خستگی گوش‌ها را بزداییم

ترانه‌ای در راه است.

  ۲۰۰۱  حسن مکارمی 

پهنای شنی کناره- دریاهای دور،

داغی سنگ فرش‌هایِ کوچه‌های خواب،

پرپرِ سرخ- لاله‌های خراب‌آبادِ بیهوشی،

و تنهایی آه- دم‌هایِ مهربان بازآمده از تنگی سینه‌ها را

بر بلندای خیال‌های دور پرواز کاشته‌ام و رفته‌ام.

اینان در نگارخانه‌ی چشمان تو باز خواهند گشت.

آن دم که با نام مادریم مرا بخوانی.

آنگاه پهنای داغِ برگ لاله‌های تنهایی.

مرا آب می‌کند،

و من دریا می‌شوم.

۲۰۰۱  حسن مکارمی

چند فیلم ها ( همه فیلم ها)