مرا آن بازیگری نیست، تا دستانِ خمودِ اتفاق را برهم زنم. سیاحت ارواح شبباره، در نهایتِ درون پردهها راه میجویند ندانستن آواز مرموزی است که شبپرههای دروازههای مهاجرت را میماند و رنگ زرد زمین از پروانههای مهاجر است، نه گندمزاران شادی بردباری چون از افسانهها به درشد زنجیر پیوستهی گامهای اندیشههای بارگی بر نهالِ آوارگی ادامه مطلب