در ترانههای من، آوازه خوان پیری است که بردباری را نمیخواند، نفسِ تنگش، یارای فرار را نمیداند و کشش باریک پاهایش، تا فردا مجالم نمیدهد، آن باروریِ بهارانِ غنچه را نمیبوسد. کاش ستارگانِ کویری که در چشمانش میزیند مرا به تنهایی هر روزهام نمیکشاندند. آه، ترانههای من و جوانی در باغهای تنهایی شرافت، قدمهای تنفس ادامه مطلب