Poésie Persanne

Un site pour partager l'Art

کجا میروی ای نهال امیدم 

کجا میروی ای بهار سپیدم

تو روز و شبم بودی و صبح و شامم

تو جان و دلم بودی و درد و تابم

سیاهم توکردی ، به راه سپیدم تو بردی

سوالم تو بودی، فرار از نشان جوابم  تو هستی

به دریای صبرم تو کشتی نشاندی

به کوه وصالم  تو خورشید راندی

مدارا کن ای عمر من تا ببینم

میان دل و اشک خود راه نوری

۲۰۰۹ حسن مکارمی

 

شرحی کوتاه بر دلی از سرما،
وای بر من،
زمان می گذرد،
جهان در نگاه من بزرگ تر می آید،
و من در نگاه جهان خرد تر.

بدینگونه من و جهان چون تلاقی صفر و بینهایت میمانیم.
درونم به سردی آبهای اقیانوس های دور ،
و قلبم به  هر طپش بدرودی میگوید.
از آنهمه آتش نهفته چیزی به نمانده است.
فرزند فرزند در راهست.
از گمشدگی در میهن آغاز کردم،
و به گم گشته ای در جهان خویش باز آمده ام.
شب و روزم در میانه سنگ های دور آسمانی می گذرد...
درد دیگران بر دل خویش مینهم،
تا آتش را باز یابم..

 

چه چیز میتواند در این زمانه دلتنگی و سرما زا،
یاد روزهای گرم مهربانی را با خود باز آورد؟
چه چیز میتواند، مرا با شوق شور و گرمای زندگی پیوند دهد؟
امیدی به آینده دیار خویش؟
نوری بر باز شناخت خویشتن خویش؟
گشایش بینشی تازه بر شناخته های آدمی؟
بازیافت جایگاهی نوین در پهنه آدمی و جهان؟
همه اینها... هیچکدام یا هر یک...
باری
مرا چیزی باید آتشین...
تا دل سرد خویش گرم سازم...
چیزی از جنس آتش یا خود آتش....

۲۰۰۹ حسن مکارمی

مرا ببر به دو دستان باغ طراوت ،
مرا ببر به باغ جسارت،
مرا ببر به عصمت دریا، به آتش مهتاب .
مرا ببر به ناز کرامت ، به ساحت بالای دشت ملاحت .

مرا ببر ،
مرا ببر به عاطفه دشت، به صحبت قناری و سامان کوه و جاری پرواز.
مرا ببر به درون دل : همان دل پرواز،
به تشنگی ، به عاقبت ، به دره های سیاحت،
به بازی کلمات و نگاه و زبانت، 

مرا ببر

به صداقت ، به داغی،  به بهانه ،
به جان و جلال و کلام و ترانه.

مرا ببر، ببر،ببر، مرا ببر،مرا ببر 

تابستان ۲۰۱۰  حسن مکارمی

 

حیات خط نقطه های تنفس است 

زندگی سطح خطوط متنافرحادثه

و هستی حجم پنهان نور و ترانه 

کوتاه ترین فاصله میان دو نقطه آرزوست 

و بارش امید میله های زندان تنفس ما

کره های خواب ما بر هم مماس اند

و هرم رابطه ها با شکنندگی یک آه

و آه نقطه ای فاقد بعد

من کیم آهی مانده به لب ها ...

 

 حسن مکارمی۲۰۱۱