Poésie Persanne

Un site pour partager l'Art

کودکی‌ ها‌ی قناری

تو سپیدی رو سیاهی

 تو یه خوابی‌

خود خوابی‌

 مثل جلبک ته دریا 

 خود آبی

تو نیاز بی‌نیازی 

 تو بهاری توی فردا

 تو نفس ها‌ی قناری

تو فقط یه مرغ عشقی‌ 

خود عشقی‌

یا همون خوابی‌ که دیشب نیامد

 مثل آبی‌ که یادش نیس یه روزی بارون بوده

 مثل بادبادک ها‌ی پسر عمو تا هوا میری نخت پاره می‌شه

 مثل حمله مغول جای زخمت تو تن

 مثل یک بادکنک خیال نرم تا هوا میری میترکی 

کودکی‌ ها‌ی قناری

تو سپیدی رو سیاهی

 تو یه خوابی‌

 خود خوابی‌

   حسن مکارمی  زمستان ۲۰۱۰ پاریس

اگر گفتی که من با دل چه گفتم ؟
اگر گفتی که دل با من چه ها گفت؟
به او گفتم که دلخون دل هستم.
به من گفتا که شادی کن که هستی

حسن مکارمی  زمستان ۲۰۱۰ پاریس                    

نگاره یست هستی
صبر بر تن خسته ما،
ماندگاری زمانه دلخستگی است.
گاه ،
پرندگان دلبری های کودکانه خویش را با ما در میان می گذارند،
و سیاهه پدران هر بامداد در بیداری ما حاضرند...
جنگلها آوازند....
دریاها ترانه اند..
آسمان شعر است..
زمان رنگ است و حجم است و معنی...

گویی هستی ما نگاره یست..
که چشمانی برای دیدن می جوید..
نگاره یست: از دلخستگی تا پرواز...
با رنگها ای که در چشمان ما نمی گنجند...
آری نگاره یست هستی...

                                              ۲۰۱۱ حسن مکارمی   

گرفتم که در وادی عاشقان ، چو من واله و زار و حیران شدی
گرفتم که در کار و زار جهان، چو من گوی میدان چوگان شدی
گرفتم که در بازی روز و شب، اسیر خور و خواب و درمان شدی،
بجز مهر و مستی به هر باز دم، چه ماند، گرفتم که سر حلقه جمع مستان شدی

 

 ۲۰۱۱  حسن مکارمی