Poésie Persanne

Un site pour partager l'Art

که باغ دریافت بی‌امان،

بر غنچه‌های شکفتگی؛

                      گشوده و آوازه خوان،

تا نمای شناخته شده‌ی هستی،

تا ژرفای انباشت «مهر-تکه‌ها»

تا تازگی‌های نورسیده،

در چارچوب واژه‌هایی به پاکی بلبلان،

ما را در پشت دیوار بی‌خودی وامی‌گذارد.

نگاره‌های قالی‌ها،

نمادهای کاشی‌ها

اشاره‌های نوشته‌ها

بر بناهایی به ناپایداری پندار،

نوید روشنی راه‌های ایستاده در تاریکی را آواز می‌خوانند.

گوش بلبلان را دریابیم.

   ۲۰۰۲  حسن مکارمی

پهنای همگانی مرزهای جدایی،

تا آبادی‌های غروب تنهایی،

تا گردش واژه‌های درمانده،

تا جسارت پرنده‌های پرسش،

در بی‌باوری خموش خویش،

در گرده‌ی- خاک‌های هزارساله،

پنهان در ژرفای بی‌خودی خویش

کودکانه، در هر کناره بی‌نهایتی ساخته‌ایم.

چشم را بگشاییم،

خیرگی نور بی‌نهایت،

از شمارش با زمان می‌دارد.

پرتوی نزدیک، گرم‌تر از بی‌نهایتی دست نایافتنی است.

فریب کودکی‌های سادگی را نخوریم،

دوباره بشماریم،

یک، دو، سه، ...

تا جان داریم شماره‌ها هستند،

به مسخرگی بی‌نهایت خندیدن،

اینست ابتدای راه، یک، دو، سه، ...

 ۲۰۰۲  حسن مکارمی

به انتهای دیدار می‌رسم، آرام

و جهان تمام می‌شود.

چون شقایقی تنها و تندخوی

بازی ابرها را می‌کاوم.

با بازگویی خواب‌هایِ نیامد.

به انتهای دیدار می رسم، آرام.

ایستاده در پشتِ ابرها، باران ذره‌های خورشید،

و در کنار،

سرخیِ باورِ انتهای دیدار.

خورشید به بیراهه می‌رود،

و بر او راه می بندد، این تن که

نوید شقایق می‌دهد.

بوی ترک‌های جداره انار می‌آید،

مردی عاشق است، دست‌هایش را ببوسیم.

 

 ۲۰۰۲  حسن مکارمی

بافتی گرم،

دم به دم، هر دم،

زندگی را در نشانه‌های نیامده رنگ می‌دهد.

در دیدگان نوری است به تماشا،

و در نهان واژه‌ای ایستاده،

و در دورها رشکی بر ندای نیامده

مهرورزان زمین را می‌کاوند،

خستگی ناخن‌هایشان را پیامی است.

آسمان دم‌ها را می‌شمرد.

و خواهشی پنهان، نرم و آرام ناز می‌فروشد.

بوی پوست کودکان

مرگ را برجای می‌خشکاند،

تنهایی ما، همان ترانه‌های نوری است.

که خوابِ دیواره‌ی امید می‌بیند.

تنهایی ما، هستی جای تهی ماست.

تنهایی ما، کودکانی در راه.

 ۲۰۰۲  حسن مکارمی

چند فیلم ها ( همه فیلم ها)