Poésie Persanne

Un site pour partager l'Art

چشم باران در خیالم آبی است

با  ترانه – مهرها در دورها همبازی است

نامده تا از کنار بستر خوش‌بوی او

دل به دریای نهانِ بی‌خودی پیوسته است.

 

های های گریه‌ها و ناله‌های بی‌دلان

خستگی مهرورزان و شتابِ رهروان

چون ندای دورها را ناتوانم از شناخت

خوش کنم دل را به پژواک نِهان

 

ترانه‌خوان نیم، نگاره‌گر نیم

چشمم، دهانم، واژه‌ام

تنهایی آغازِ راهی بی‌نشان

گردم، نبارم، ناله ام.

 

      ۲۰۰۱  حسن مکارمی

لولی‌وشانِ کوچه‌های تنهایی.

آهوانِ سرکشِ دلبازی.

با ندایی همیشگی مرا می‌خوانند:

چون هوایی پاک که نوبتِ بوییدن را پای می‌دارد.

گرمایی توی در توی،

پیچیدگی دانسته‌های درهم،

سادگی پیامی از نهان،

سخنی ناگفتنی، ناآمدنی، ناشدنی،

واژه‌های دردآلود، دردآور، ناشاد.

که با زایشِ خواستی دیگر،

پهنای نیاز مرا به دیگری می رساند.

بی‌آنکه واژه‌ام به پرواز نگاهِ ترِ تو بنگرد،

بر گوشِ آشفته‌ای پنهان خنده می‌زند.

        ۲۰۰۲  حسن مکارمی         

درونِ جلبگِ نگاهِ تو، خیال‌های آبیم لانه کرده‌اند.

بهاری دلپذیرِ خنده‌های تو شکوفه می‌دهد.

تابستانِ میوه‌هایت، گرم – بازی دستانِ کودکی

و مزه‌هایی پنهان.

زمستانی با برف روزگار پختگی !

ترانه‌ای که نور گرمی هوایِ تست !

و جوانه‌های ساده‌ای با بال‌های آرزو !

پائیز دیرپای نیامدنت.

رنگ‌های زرد و سرخ برگ – خواب‌های مرا،

دیگر فریب نخواهد داد.

            ۲۰۰۲  حسن مکارمی

تنهایی آوازی به بلندای پاکی خواند.

نگاهی بر رودِ واژه‌های خروشان ایستاد

گاه- پاره‌ها آسمانِ آرزوهای کودکی را شکافتند.

بال، بالِ خستگی ترانه‌ای سرود،

چنگِ ساقه‌های نی رها شد.

بوسه‌ای شادمانگی را رهانید.

جنگل هیاهو آزاد شد.

من"زاده شدم و دردِ جان را به گذشته سپردم".

 

 ۲۰۰۲  حسن مکارمی