به انتهای دیدار میرسم، آرام و جهان تمام میشود. چون شقایقی تنها و تندخوی بازی ابرها را میکاوم. با بازگویی خوابهایِ نیامد. به انتهای دیدار می رسم، آرام. ایستاده در پشتِ ابرها، باران ذرههای خورشید، و در کنار، سرخیِ باورِ انتهای دیدار. خورشید به بیراهه میرود، و بر او راه می بندد، این تن که ادامه مطلب