با همهمهی شور واژههای شکوفا با گرمی دلهای پریشان از آسمان بالاتر می روم. به نرمیِ آوازی جاودانی جان میسپارم. تا افسردگی هزاران ساله را بشویم. با نوری دیگر زاده میشوم، پوستههای شکستهام، خالیِ نگارهها را پر میکنند. به بزرگی همهی مردمان. چشمانِ تماشاگران، تماشا و نگاره یکی میشوند. ترانهای ساده در باد رها شده ادامه مطلب