تیتر2
#hafez #تلویزیون_اینترنتی_رنگین_کمان #بنیاد_آزادی_اندیشه_و_بیان
#hafez #تلویزیون_اینترنتی_رنگین_کمان #بنیاد_آزادی_اندیشه_و_بیان
روزنامه همدلی شماره: 443 | تاریخ: چهارشنبه 28 مهر 1395
دکتر حسن مکارمی- پیچیدگیهای روانشناختی و حوزههای عملکرد آن؛ بهگونهای بسیار مختصر و گذرا روانکاوی، روانپزشکی، روانشناسی و رواندرمانی آنچه به میدان روانشناختی مربوط میشود را میتوان چنین نشان داد:
کاربردِ کلمه «روان» در زبان پارسی معادل «PSY» در زبانهای اروپایی را میتوان نعمت زبان پارسی دانست. چه این کلمه، هم میتواند در قبال مفهوم «دستگاه روان» ـ یا ساختار عملکرد روان ـ مورد استفاده قرار گیرد و هم به عنوان پسوند و یا پیشوند برای کلیه مفاهیمی که به شکلی با روان سروکار دارند، همچون روانکاوی، روانشناسی، روانپزشکی، رواندرمانی یا روانشناختی. چرا که کلمه «روان» و در عین حال اسم مصدر فعل «رفتن»، این رابطه را به شکلی در جاری بودن مفهوم «روان» میرساند. به شکلی که «روان» هم در ما است، هم با ما است و هم در جایی دیگر، این مکان در اسطورههای ایرانی به شکلی زمین آسمانی است و در فرضیههای نوین روانکاوی مکتب لاکان همان دیگر یا دیگری یا دیگران است.
اگرچه پیچیدگیهای روان آدمی مورد بحث تنها علوم به مفهوم امروزی آن نیست، ولی میتوان آنچه که به شکل رسمی در محدوده علوم در دایره روانشناختی تعریف شده است بر چهار گروه تقسیم کرد: روانپزشکی، روانشناسی، رواندرمانی و روانکاوی. این تقسیمبندی بهطور موقت بهما امکان میدهد تا در این مختصر میدان عملکرد روانشناختی را بیشتر بشناسیم. شناخت آنچه که به روان مربوط میشود، روانشناختی بنامیم با این فرض که میدان کارمان را به زندگی روزمره و منطقه لمس محدود کنیم. چه محدوده شناخت روان، از طرفی به شناخت کلیه دستاوردهای انسانی – از اختراع کلام و خط تا عرصه اسطورهشناسی، هنر، ادبیات ـ از دورترین زمانها تا به امروز ـ بازمیگردد. در این میانه، فلسفه، عرفان، مذهب، باورهای مردمی، دعانویسی، جادو نیز جای دارند. و از طرف دیگر، اگر بخواهیم چندان دور نرویم، روانشناختی تا دامنه زبانشناسی، انسانشناسی، جامعهشناسی و علوم شناخت گسترده است. و چون روان بر تن استوار است، روانشناختی تا عصبشناسی پیش میرود، در واقع روان انسان در میانه سه شاخص عمده گرفتار است: گذشته آدمی، آدمی در جمع دیگران و بدن آدمی و ساختار عصبی آن.
سعی میکنیم با تعریف چهار مفهوم کاربرد عملی روانشناختی را روشنتر کنیم:
۱ـ روانپزشکی، که بهشکل تاریخی و در محدوده عملکرد پزشکی است و شاخهای است در دنباله پزشکی مغز و اعصاب. در روانپزشکی با تقسیمبندی بیماریها بر اساس تظاهرات خارجی آنها سروکار داریم. هدف، تشخیص بیماری و درمان بیماری است. بیماریهای روانی در محدوده روانپزشکی میتواند ریشههای خود را به شکلی از بدن، از سلسله اعصاب یا عملکرد ناقص مغز به همراه بیاورند. بیماریهایی که ریشه در عوامل مادرزادی دارند یا مشکلاتی که پس از تولد ایجاد شده است، چون ضایعههای مغزی، عدم کارکرد صحیح سیستم حافظه، سیستم تشخیص یا ساختار شناخت.
در روانپزشکی امروزه برای درمان ناهنجاریها، به ریشهیابی مشکلات جسمی ـ عصبی پرداخته از روان درمانی تا تغییر محیطزیست، هنردرمانی و... استفاده کرده به داروهای شیمیایی نیز جای ویژهای در آرام کردن فضای ذهن بیمار میدهند.
در اوایل قرن بیستم، هنوز بخشهای بیماریهای اعصاب و مغز و روان از هم جدا نبودهاند.
۲ـ در روانشناسی، رفتار فرد مورد تحلیل است. رفتار فرد در خانواده، محیط آموزشی، محیط کار، با دوستان و آشنایان. لذا از این علم در هرجا که «رفتار فرد» بهشکلی نقش دارد، استفاده میشود، چون استخدام در موسسات، روابط عمومی، علوم آموزشی یا تنظیم رابطه فرد با دیگران یا در محیط اجتماعی. روانشناسی در حالتهای بالینی فرد را در مقابل آینهای از رفتارش با جامعه و دیگران قرار میدهد. در دوبارهآموزی افرادی که یا بهدلیل نقص مادرزاد یا حوادث و بیماریها، دچار اختلالات رفتاری یا ذهنی هستند، روانشناسی نقش عمدهای دارد. فعالیت عمده دیگر روانشناسی در کلیه مسائل تحقیقی است که به علوم شناخت و علوم رفتاری وابسته است و از طرف دیگر، مطالعه مسایل اجتماعی بدون در نظر گرفتن رفتار فرد در مقابل اجتماع عملی نیست، (روانشناسی اجتماعی) – روانشناسی با کار گروهی بر دوباره فعالسازی فعالیتهای ذهنی بیماران بسیار موثر است.
۳ـ رواندرمانی؛ رواندرمانی با پشتوانه تجربه و با استفاده از گفتگو تلاش دارد که فرد را بهطور موضعی در مقابل ناهنجاری موضعی خود قرار داده و او را به راهحل قابل قبول هدایت کند. در پارهای از موسسات (و گاه که ضرور است)، روانپزشکان برای برطرف کردن ناهنجاریهایی از قبیل اضطرابها، سرگردانیهای موقت، پریشانیهای موقت، از رواندرمانی سود میجویند.
۴ـ روانکاوی، عملکرد جدیدی است با سابقه کمتر از صد سال. روانکاوی به گفتار فرد بر روی دیوان توجه دارد. روانکاو در رابطه فرد با ناخودآگاه او عمل میکند. حوزه عملکردش چون قرار دادن آینهای است در مقابل گفتار فرد تا از این طریق و در طولانی مدت (معمولا بین ۵ تا ۱۰ سال) فرد از طریق بازگویی آنچه به ذهنش میرسد (تداعی آزاد)، بر شیوه کارکردِ ناخودآگاه آگاهی یافته و در این میان به ریشه ناهنجاریهای احتمالی رفتار خود دست یابد. بسیاری از ناهنجاریها در شناختِ ریشه خود «حل» میشوند. روانکاوی از طرف دیگر به شناخت قدرتهای درونی خفته فرد یاری میرساند و امروزه یکی از مهمترین موارد استفاده روانکاوی در جوامع غربی است. چون نوعی آمادهسازی برای حرکت به سمت و سویی دیگر با شناخت عمیقتر از نقاط ضعف و قدرتِ خود، چون ملوانی که با افزودن قدرتِ دید خود، کشتی خویش را در طوفانها بهتر هدایت میکند.
روانکاو در رابطه فرد با ناخودآگاه او عمل میکند. حوزه عملکردش چون قرار دادن آینهای است در مقابل گفتار فرد تا از این طریق و در طولانیمدت (معمولا بین ۵ تا ۱۰ سال) فرد از طریق بازگویی آنچه به ذهنش میرسد (تداعی آزاد)، بر شیوه کارکردِ ناخودآگاه آگاهی یافته و در این میان به ریشه ناهنجاریهای احتمالی رفتار خود دست یابد. بسیاری از ناهنجاریها در شناختِ ریشه خود «حل» میشوند. روانکاوی از طرف دیگر به شناخت قدرتهای درونی خفته فرد یاری میرساند و امروزه یکی از مهمترین موارد استفاده روانکاوی در جوامع غربی است. چون نوعی آمادهسازی برای حرکت به سمت و سویی دیگر با شناخت عمیقتر از نقاط ضعف و قدرتِ خود، چون ملوانی که با افزودن قدرتِ دید خود، کشتی خویش را در طوفانها بهتر هدایت میکند.
روزنامه همدلی شماره: 442 | تاریخ: سه شنبه 27 مهر
دکتر حسن مکارمی- بدون پرداختن به مفهوم روانشناختی و فرهنگ، سخن از روانکاوی عملا ناممکن است. در گشایش سخن و برای روشن ساختن گفتهام شایسته است به نامهنگاری بین انیشتین و فروید بپردازیم. در سال ۱۹۳۲ آلبرت انیشتین که تجربه جنگ جهانی اول را پشت سر خود داشت در نامهای به زیگموند فروید نگرانی خود را از وضع جهان بیان میکند:« آقای فروید عزیز آیا در مقابل فاجعه شوم جنگ راه نجاتی برای بشریت وجود دارد؟ چرا باید انسانها اینطور بیرحمانه همدیگر را بکشند؟ چرا تمام کوششها برای یک صلح پایدار به شکست منجر شده است؟ چرا انسانها اینقدر خونخوار و بیرحم هستند؟ چرا مردم اجازه میدهند دیکتاتورهای جانی و دیوانه از احساسات آنان سوء استفاده کنند وآنان را تا مرز جنون و کشتن همسایگان خود به کار برند؟آیا هدایت رشد روان انسان در جهتی که توان مقابله با جنون نفرت و نابودی را داشته باشد امکانپذیر است؟»
فروید پس از بحثی پیرامون تاریخچه جنگ به تحلیل نظریه خود میپردازد و مینویسد: «غرایز انسانی به دو گونهاند؛ غرایزی که خواهان صیانت نفس و وحدت زندگی هستند این غرایز را عشقی یا تمایلات جنسی مینامند و غرایزی که خواهان نابودی و مرگ هستند ما آنها را به غریزه پرخاشگری و غریزه تخریب خلاصه میکنیم. به نظر میرسد که هیچ یک از این غرایز به تنهایی فعالیت نمیکنند. بهطور مثال شخصی که عاشق میشود غریزه تصاحب و مالکیت و پرخاشگری هم در او تشدید میشود اما غریزه تخریب یا مرگ و ویرانگری در درون هر موجود زندهای فعال است و میکوشد موجود زنده را به تدریج ویران و متلاشی کند و حیات را به حالت بیجان برگرداند درحالیکه غریزه عشق و شهوانی که قطب مخالف آن است معرف کوششهای زندگی هستند. هدف ما محو کامل تمایلات پرخاشگرانه انسانها نیست فقط باید سعی کرد این گرایش بهگونهای هدایت شود که به صورت جنگ بروز نکند. البته وضعیت مطلوب و دلخواه اجتماعی است که در آن مردمانی هستند که زندگی غریزی خود را مطیع و مقهور حاکمیت خرد و عقل کرده باشند. نمیتوان تمام جنگها را در اساس محکوم کرد. تا زمانی که قدرتهایی وجود دارند که بیرحمانه آماده نابودی دیگرانند، دیگران نیز باید خود را برای جنگ مسلح کنند از میان ویژگیهای روانشناختی تکامل فرهنگی، دو ویژگی از اهمیت زیادی برخوردارند یکی قدرتیابی عقل که بر زندگی غریزی غلبه کرده است و دیگری درونی شدن تمایلات پرخاشگرانه با همه پیامدهای سودمند و تمام عواقب خطرناکش. تا کی باید انتظار داشت تا مردم دنیا صلحطلب شوند؟ نمیدانم. تنها امید من به نگرش فرهنگی و دیگری ترس موجه از تاثیرات و پیامدهای جنگ است. هرچیزی که به تکامل فرهنگی یاری رساند وآن را تقویت و تسریع کند بیگمان کاربردی مثبت علیه جنگ دارد...»
در پاسخ پرسش انیشتین، فروید به بررسی ژرف حیات میپردازد و تاریخ و پیدایش و رشد آدمی را با حضور لایهای به نام تبلور فرهنگی او همزمان میبیند. فروید به بازگشتههای آدمی در روان او اشاره میکند که خود آن را ناخودآگاه مینامد.
بیهوده نیست که در سال ۱۹۳۰ بالاخره جامعه بیدار میشود و فروید جایزه رسمی با ارزش گوته را برای مجموعه آثارش دریافت میدارد. جایزهای که سالی یک بار به افرادی که به افزایش فرهنگ یاری رساندهاند داده میشود. ولی به زودی آثارش در آلمان به سرنوشت آتشناک کتابهای مارکس، برتولت برشت و دیگران دچار میشود.
فروید بر این باور است که با افزایش فرهنگ آدمی میتوان به جنگ با جنگ برخاست. او در نظریه خود از مفهوم سوبلیماسیون یا «بالابر شدن فرهنگی» سود میجوید. بالابر شدن را در برابر واژه تصاعد به کار گرفتم. چه واژه sublimatio- بهمفهوم بالابر شدن چه در کاربرد علمی خود در میدانهای شیمی و علوم وابسته و چه در زمینه کار روانکاوی بالینی بهکار برده میشود. از سویی خود واژه فرهنگ در زبان پارسی بهتنهایی مفهوم بالابر شدن شناخت را میرساند. فرهنگ از پیشوند فر به معنی شکوه و شان و رفعت و هنگ به معنی سنگینی و وقار و قدرت و توانایی و توش و قوت: چون قدرت و توانایی رفیع و بالا. نخستین بار فروید از این واژه برای آن سود برد تا نشان دهد که در مراحل گوناگون راهپیمایی روانکاوی، فرد به مرحله «بالابر شدن» میرسد، بهگونهای که نیازهای جسمی او ـ جنسی، خوراکی... ـ جای خود را به نیازهای بالاتر (روانی) یا بهگونهای فرهنگی؛ با همه ابعادش؛ میدهند.
تکانههایی که زندگی روانی ما را تنظیم میکنند از مرجعی برخاسته و بهسوی هدفی روان میشوند و تا ارضای ریشههای تولیدی خود ادامه مییابند. این تکانههای جسمی که از کالبد ما به سوی روان ما برمیخیزند آنگاه که به پختگی برسند، هدف خود را تغییر میدهند. هدف در مرحلهای بالاتر از کالبد قرار میگیرد و ارضاء نیاز از زندگی روزانه کالبدی فراتر میرود. این پیامها به دنبال «جای» تازهای میگردند تا پیامی تازه را ارائه کنند و شاید یافته تازهای را. بهگونه دیگر این «هدف فراتر» واژهها و مفاهیم دیگری را میطلبند. زیگموند فروید در شکافتن پدیده «بالابر شدن فرهنگی» میگوید که این فعالیتی است که ریشه در جنسیت دارد ولی از آن خالی شده است. این نیرو ازخودشیفتگی گذشته و بهسوی ایدهآل من یا نهایت من میرود. نیازهای کالبدی بالاتر میروند، و بهسوی آن نهایتی که «من» در تخیل خود پرورده است، ره میسپرند. این من در آرزوی ماست دور از دسترس که در حالت کمال من به او خواهم رسید و بیگمان چنین موجودی در تخیل است نه در واقع. گویی کالبد و نیازهای آن جای خود را در دو مرحله، به خودشیفتگی و سپس به شیفتگی والاتر و نهایی میدهد، چون تجربه نرگس (نارسیس) که شیفته تصویر خود در آب میشود.
تلویزیون ایران فردا : تفسیر خبر
نیمه دوم مصاحبه : افزایش همخوابگی با محارم
دقایق ۲۹ تا ۴۶